کد مطلب: 14442
تعداد بازدید: ۳۵۹
در برخی دیگر از آیات، این موضوع را با نوعی تمجید و ستایش از تبعیتكنندگان از رسولان خدا و یا ملاطفت و مهربانی با آنان نشان داده است؛ چنانكه یك جا در مقام دلجویی و تسكین قلب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهدر مقابل آزار و اذیت و نیز عصیان و سركشی دشمنان، به آن حضرت خطاب شده است: «ای پیامبر! خدا و مؤمنانی كه از تو تبعیت میكنند، برای تو كافی میباشند».(انفال،64)، در این آیه، عبارت «مؤمنانی كه از تو تبعیت میكنند» به كلمه «خدا» عطف شده است؛ یعنی مؤمنان تبعیتكننده از تو برای تو كفایت میكنند.
ب. رضوان خدا: «آیا كسی كه از رضوان خدا تبعیت نموده، مانند كسی است كه به خشم خدا باز گشته است؟! و منزلگاه او جهنم، و فرجام او بسیار بد است».(آل عمران، 162)، مفسّران در معنای این آیه نظریات مختلفی ارائه دادهاند: 1. آیا آن كس كه موجبات خشنودی حق را با طاعت خود متابعت میكند، مانند كسی است كه خشم او را با معصیت، بر خود فرود میآورد؟ 2. آیا آنكس كه با ترك خیانت، رضای خدا را پیروی میكند، چون فردی است كه با عمل خیانتكارانه خود خداوند را به خشم میآورد؟ 3. آیا آنكس كه با جهاد در راه حق، رضای حق را میجوید، مانند كسی است كه موجبات خشم حق را با فرار از جنگ و جهاد از روی تنفر و ترس از جهاد فراهم میآورد؟4. آیا اهلبیت مانند كسانی هستند كه با آنها دشمنی میكنند؟ زیرا در روایتی از امام صادق علیهالسلام نقل شده كه فرمودند: «كسانی كه از رضوان خدا تبعیت میكنند، همان ائمه علیهمالسلام هستند. برای مؤمنان درجاتی نزد خداوند وجود دارد و با توجه به دوستی و شناختشان نسبت به ما، خداوند بر حسنات مؤمنان میافزاید و درجات عالی آنها را بالا میبرد و اما كسانی كه به خشم خداوند رجوع نمودهاند، همانهایی هستند كه حق علیبن ابیطالب علیهالسلام و حق ائمه علیهمالسلام ـ یعنی ما اهلبیت ـ را انكار نمودند. پس به همین دلیل به خشم خداوند رجوع نمودهاند».
با دقت در نظریات مزبور درمییابیم كه تمامی آنها باهم قابل جمع بوده، منافاتی با یكدیگر ندارند. بنابراین، میتوان گفت تبعیت از رضوان خدا تبعیت از هر چیزی است كه موجبات رضا و خشنودی پروردگار را فراهم آورد كه در عمل به صورتهای مختلفی نمایان میگردد.
جمله مزبور مبنی بر حصر است؛ بدین معنا كه فقط از طریقه كسانی باید پیروی نمود كه راه آنان قیام به وظایف دینی و توجه به آفریدگار است. چنانچه درخواست پدر و مادر نیز چنین باشد، باید از خواسته آنان پیروی نمود و فیالجمله، شكرگزاری و مصاحبت با آنها كرد.
در این جمله اختصار لطیفی به كار رفته است؛ زیرا در عین كوتاهی میفهماند كه اگر پدر و مادر با خدا باشند، باید راهشان را پیروی كرد و گرنه اطاعتشان واجب نیست و باید راه غیر آن دو نفر، یعنی راه كسانی را كه با خدا هستند، پیروی نمود.
اكنون كه شما از پیغمبر من تبعیت نمیكنید، معلوم میشود نسبت به من محبت ندارید. دروغ میگویید. پس چگونه میشود كه من شما را دوست داشته باشم؟ اگر انسان خدا را دوست داشته باشد، به دلیل عقل لازمهاش این است كه هر كسی را خدا دوست دارد، او نیز دوست داشته باشد. یقینا خدا پیامبر خدا را دوست دارد. بدون شك پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم آل خود یعنی ائمه علیهمالسلام را دوست دارد. پس تردیدی نیست كه باید انسان اهلبیت علیهمالسلام را دوست داشته باشد. اخبار فراوانی از خاندان عصمت و طهارت وارد شده و به این آیه استدلال نمودهاند كه اطاعت ایشان اطاعت خداست.
شرح فعالیت های سیاسی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در قرآن
یکشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴تشكيل دولت اسلامى، به اجرا درآمدن قانون الهى است و بهطوركلى، دراستقرار نظام و قوانين آن بهوجود مىآيد. حضرت امام خمينى، به صورت روشن و صريح، از قانون خدا، بهعنوان زيربناى حكومت اسلامى ياد كردهاند، تا جايى كه «رأى» زمامدار مسلمين، حتى اگر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم باشد، در حكومت، هيچگونه نقشى ندارد و آن حضرت نيز بايد صرفا تابع اراده الهى باشد.
1. اجرای قوانین الهی و مدیریت سیاسی ـ اقتصادی وحقوقی اجتماع بر اساس قانون خدا
عفت شجاعی شیخی
تشكيل دولت اسلامى، به اجرا درآمدن قانون الهى است و بهطوركلى، دراستقرار نظام و قوانين آن بهوجود مىآيد. حضرت امام خمينى، به صورت روشن و صريح، از قانون خدا، بهعنوان زيربناى حكومت اسلامى ياد كردهاند، تا جايى كه «رأى» زمامدار مسلمين، حتى اگر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّمهم باشد، در حكومت، هيچگونه نقشى ندارد و آن حضرت نيز بايد صرفا تابع اراده الهى باشد.
حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست، و قانون، فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد، از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّمگرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد، تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده ... حكومت در اسلام به مفهوم «تبعيت از قانون» است و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايى دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّمو ولات داده شده، از طرف خداوند است.
حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّمهر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كردهاند، به پيروى از قانون الهى بوده است، قانونى كه همه، بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازمالاجرا است، همان حكم و قانون خدا است. تبعيت از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم به حكم خداست كه مىفرمايد:«اطيعوا الرسول»، رأى اشخاص، حتى رأى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، در حكومت و قانون الهى هيچگونه دخالتى ندارد. همه تابع اراده الهى هستند.
قرآن كريم با تعبيرات گوناگون و در آيات متعدد، تنها فرمان و قانون خداوند را معتبر مىشناسد. و از عموم مسلمانان و خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّممىخواهد كه در برابر آن تسليم بوده، و آنرا محور عمل و مبناى داورىها قرار دهند.(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 253)
درخصوص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله تصريح به ولايت و دستور به اطاعت به طور مطلق ذكر شده است به گونهاى كه حوزه امور سياسى را نيز فرا مىگيرد.
در سوره مائده مىخوانيم:«إنّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون ... »(مائده،55)، ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند.
و در سوره نساء آمده است:«يا أيّها الّذين آمنوا أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أولى الامر منكم»(نساء،59)، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.
صلاحيت انحصارى آن حضرت در امر قضاوت نيز آشكارا بر رابطه دين با سياست دلالت دارد. شكى نيست كه قضاوت از امور اجتماعى و حكومتى است، اين منصب از سوى خداوند حق مسلّم پيامبر اسلام دانسته شده است و مردم نيز مكلف به مراجعه به آن حضرت شدهاند.
«فلا و ربّك لا يؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم ...»(نساء،65)، به پروردگارت قسم كه ايمان نمىآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند.(جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، ص30)
حاكميت تشريعى خداوند، همانگونه كه دايره قانونگذارى را دربر مىگيرد و لذا هر گونه قانونى كه انتساب به خداوند نداشته باشد، به شرك در تشريع منتهى مىشود، و فقط كسى مجاز به جعل قانون است كه از طرف خداوند، مأذون باشد، همچنين حاكميت تشريعى خداوند، قلمرو اجرا و تنفيذ را نيز شامل مىشود، و هر گونه تدبير، امر و نهى در حكومت، با انتساب به خداوند و به پشتوانه اذن الهى، اعتبار مىيابد.(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 383)
ازاينرو، در يك جامعه اسلامى، شريعت را در مرحله اخذ قانون نمىتوان از صحنه حكومت كنار گذارد؛ چه اينكه در مرحله اجرا نيز اجازه او لازم است و چنين نيست كه با توجه به مبناى حاكميت الهى، حق حكومت كردن را براى احدى، بدون اذن خداوند، بتوان اثبات كرد. از اين نظر، بين پيامبر و آحاد رعيت نيز تفاوتى وجود ندارد و لزوم اطاعت از هركس، به پشتوانه الهى نياز دارد.(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 384)
امام خمينى قدّس سرّه در اين خصوص مىفرمايد:«حكومت، حكومت قانون است ... قانون فرمان و حكم خداست؛ قانون اسلام بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد». امام قدّس سرّه در مورد تبعيت ولىّ فقيه از قانون مىگويد: «شما از ولايت فقيه نترسيد [- شما را از ولايت فقيه نترسانند] .. اگر يك فقيهى بخواهد زورگويى كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد. در اسلام قانون حكومت مىكند. پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود؛ تابع قانون الهى، نمىتوانست تخلف بكند.(کربلایی پازوکی، علی، انديشههاى سياسى شيعه در عصر غيبت، ص 130)
سه شأن و سه مقام مختلف است كه هرسه از مختصات رسول اكرمصلّى اللّه عليه و آله و سلّماست، به اين معنى كه از رسول اكرمصلّى اللّه عليه و آله و سلّماست و از ناحيه او به ديگران مىرسد و رسيده است؛ يعنى پيغمبر اكرمصلّى اللّه عليه و آله و سلّمدر آنِ واحد از طرف پروردگار داراى سه مقام بود. يك مقام همان مقام پيغمبرى يا رسالت است، مقام ابلاغ احكام الهى؛ يعنى از طرف خداوند احكام و معارف الهى به او وحى مىشد و او مأمور بود كه آنچه را كه به او ابلاغ مىشد، آنچه را كه به او وحى مىشد به ديگران اعلان بكند. از اين نظر، او رسول و پيغمبر بود كه در آيهاى مىفرمايد: «ما عَلَى الرَّسولِ الَّا الْبَلاغُ»(مائده،99)،بر يك نفر فرستاده، نيست جز رساندن به مردم. يعنى به او وحى مىشد احكام و دستورها كه اينطور نماز بخوانيد، اينطور روزه بگيريد، اينطور زكات بدهيد، اينطور حج برويد، اينطور معاملات انجام بدهيد و او هم آنها را به مردم ابلاغ مىكرد. مردم هم در قبال او از اين نظر وظيفه دارند آنچه را كه او ابلاغ مىكند بگيرند. (مطهری،مرتضی،مجموعهآثار،ج21،ص120)
مقام مقدس ديگرى هست كه پيغمبر علاوه بر پيامبرى و رسالت، داراى آن مقام هم هست. اينكه عرض مىكنم مقدس است، معنايش اين است كه اين مقام بايد از ناحيه خدا به او رسيده باشد كه بتواند در ميان مردم پيامبر باشد. آن مقام، مقام قضاوت و داورى ميان مردم است. قضاوت هم مقامى است كه بايد از ناحيه خدا به كسى داده شود كه بتواند در ميان مردم داورى كند. داورى يعنى مردم از لحاظ حقوق اجتماعى اختلاف پيدا مىكنند، مقامى بايد در اجتماع باشد كه احقاق حق بكند؛ يعنى به آن موضوع رسيدگى كند و طبق قانون خاصى رأى و حكم بدهد.
پيغمبراز ناحيه خدا، تنها پيغمبر نبود، بلكه قاضى هم بود. هم پيغمبر بود و هم قاضى. اينها فى حد ذاته قابل تفكيك است. قضاوت هم خود يك مقام مقدس ديگرى است. قاضى را هم بايد خدا تعيين كرده باشد. اين آيهاى كه در قرآن است:«فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنونَ حَتّى يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدوا فى انْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّموا تَسْليماً»(نساء،65)، مربوط به مقام قضاوت رسول اكرم است نه مقام پيامبرى او. معناى آيه اين است كه مردم بايد در مقابل قضاوت تو تسليم بشوند، يعنى اينجور نباشند كه وقتى نزد تو مىآيند توقع داشته باشند كه تو جانب آنان را بگيرى. مثلًا دو نفر هر دو مسلمان، اما يك نفر مسلمان با سابقه، مسلمان مهاجر، مسلمانى كه مال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده، و يك نفر كه تازه اسلام آورده، در يك موضوع اختلاف دارند، نزد تو مىآيند. احتمالًا آن مسلمانى كه سابقه زيادى دارد توقع دارد كه پيغمبر جانب او را بگيرد. يا يك نفر مسلمان و يك نفر غيرمسلمان كه در پناه مسلمين است و با مسلمين پيمان دارد، در يك موضوع مالى اختلاف پيدا مىكنند، خدمت پيغمبر مىآيند. يك وقت ممكن است اين مسلمان توقع داشته باشد كه پيغمبر جانب او را بگيرد. اين ايمان نيست. ايمان آنگاه ايمان است كه وقتى پيغمبر را حَكَم قرار دادند، داور و قاضى قرار دادند، در مقابل حكم او تسليم بشوند. اين آيه مربوط به قضاوت پيغمبر است.
مقام مقدس سومى پيغمبر دارد كه آن را هم خدا براى او معين كرده است و خدا هم بايد معين كند و آن، مقام حكومت است. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّمحاكم مردم بود، سائس مردم بود؛ يعنى مدير اجتماع بود، ولىّ امر اجتماع بود. پيغمبر حكومت تشكيل داد.(مطهری،مرتضی،مجموعهآثار،ج21،ص12)
خودش در رأس بود، فرمان مىداد. مثلًا در فلان قضيهاى كه پيش آمده بود، بسيج عمومى اعلام مىكرد يا [دستور مىداد] امسال چه كشت بكنيد. بدون شك پيغمبر اكرم در ده سالى كه در مدينه بود، حكومت تشكيل داد و در ميان مردم مثل يك حاكم حكومت مىكرد. باز مقام حاكميت و مقام مديريت اجتماع غير از مقام پيامبرى و غير از مقام قضاوت است. از آن جهت كه پيغمبر بود، فقط مبيّن احكام بود؛ يعنى مىگفت خدا اينجور امر كرده است، من هم به شما ابلاغ مىكنم. از آن جهت كه قاضى بود به مشاجرات مردم مىرسيد و از آن جهت كه حاكم و سائس بود، اداره سياسى مردم را به عهده گرفته بود. آيه شريفه مىفرمايد: «يا ا يُّهَا الَّذينَ امَنوا اطيعُوا اللَّهَ وَ اطيعُوا الرَّسولَ وَ اولِى الْامْرِ مِنْكُمْ»(نساء،59)، (اينجاست انضباطى كه محكوم بايد در مقابل حاكم داشته باشد، مردم بايد در مقابل قوّه حاكمه داشته باشند) مىگويد: خدا را اطاعت كنيد، پيغمبر و اولى الامر را اطاعت كنيد. و لهذا مىبينيد ما شيعيان به اين آيه كه مىرسيم «امر» اولى الامر را مربوط به خلافت مىدانيم، مىگوييم اين آيه مقام خلافت را معين مىكند. اين يك مقام ديگرى است.
اين مقام هم مقام مقدسى است و مثل آن دو مقام، آن را خدا بايد معين كرده باشد.(مطهری،مرتضی،مجموعهآثار، ج21، ص123)
پيغمبر اكرمصلّى اللّه عليه و آله و سلّمرسماً بر مردم حكومت مىكرد و سياست اجتماع مسلمين را رهبرى مىنمود؛ به حكم آيه كريمه «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها»(توبه،103)،از مردم ماليات مىگرفت، شؤون مالى و اقتصادى اجتماع اسلامى را اداره مىكرد.(مطهری،مرتضی،مجموعهآثار، ج3، ص282)
2. آغاز جنگ یا پذیرش صلح
مریم پروایی
وجود حكم جهاد ابتدايى در اسلام براى مخالفان مستمسكى شده و گروهى از روشنفكران مسلمان نيز آن را زمينهساز خشونت دينى معرفى مىكنند. به زعم آنان، بنيان دين بايد بر شالوده محبت و مدارا استوار باشد.
متفكر شهيد درباره انعكاس حكم جهاد در عالم مسيحيت مىنويسند:بعضىها معتقدند اساسا در دين نبايد جهاد وجود داشته باشد، در دين نبايد قانون جنگ وجود داشته باشد، چون جنگ بدچيزى است، دين بايد بر ضد جنگ باشد، نه اينكه خودش قانون جنگ وضع كرده باشد ... از جمله مواردى كه مسيحيان فوقالعاده تبلغ مىكنند همين است .آيه ذيل يكى از آيات مربوط به جهاد است كه قتل و جهاد با مخالفان را تارفع فتنه ازعالم تجويز مىكند: «و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنة و يكون الدّين لله»(بقره،193).
شهید مطهری نخست به تبيين و تحليل آياتى مىپردازند كه در آنها به صورت مطلق، حكم به جهاد با مخالفان اسلام، اعم از اهل كتاب و كفّار و مشركان، شده است و با توجه به آيات ديگر و فلسفه تشريع حكم جهاد، به اين رهيافت مىرسند كه:قرآن اساسا جهاد را تشريع كرده است، نه به عنوان تهاجم و تغلّت و تسلّط است، بلكه به عنوان مبارزه با تهاجم است.(قدردان قراملکی ، محمدحسن، حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص 127و128)
1. جهاد با جنگافروزان: ايشان معتقد است كه آنچه از مجموع آيات جنگ و جهاد بهدست مىآيد، تشريع حكم جهاد منوط به آغاز جنگ و فتنه از سوى دشمنان اسلام است و براى اثبات مدعاى خود، به تبيين اولين آيه جهاد مىپردازد كه در سال دوم هجرت نازل شد:«انّ اللّه يدافع عن الّذين آمنوا انّ اللّه لا يحبّ كلّ خوّانى اثيم اذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا و انّ اللّه على نصرهم لقدير. الّذين اخرجوا من ديارهم بغير حقّ الّا انّ يقولوا ربنا اللّه» (حج،38و41).
استاد آيه مزبور را ناظر به شبهات مسيحيان از اصل تشريع جهاد مىداند و در تقرير آن مىگويد:اى مسلمانان، حالا كه كافران به جنگ شما آمدهاند، پس بجنگيد. اين درست حالت دفاع است؛ چرا كه اين اجازه داده شد؛ به دليل اينكه مظلوم بايد از خودش دفاع كند.
سپس آيه ذيل را شاهد ديگرى براى تقييد جهاد ابتدايى ذكر مىكنند:«و قاتلوا فى سبيل اللّه الّذين يقاتلونكم و لا تعتدوا انّ اللّه لا يحبّ المعتدين»(بقره، 90).
و مىنويسند:اى مؤمنان، با اين مردمى كه با شما مىجنگند، بجنگيد؛ يعنى: چون با شما مىجنگند، بجنگيد، ولى با اينكه مىجنگيد، از حد تجاوز نكنيد.(قدردان قراملکی ، محمدحسن، حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص129)
خداوند متعال در قرآن کریم، پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به جنگ با کفارو منافقان دستور می دهد؛ در سوره توبه می خوانیم:«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ»(توبه،73)، اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير.
یا در آیه 29 همین سوره می فرماید:«قَتِلُواْ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لَا يحُرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ..»،با آن دسته از اهل كتاب كه به خداوند و به روز بازپسين ايمان نمىآورند و آنچه را خداوند و پيامبرش حرام كردهاند حرام نمىدانند و به دين حق نمىگروند جنگ كنيد تا به دست خود با خوارى جزيه بپردازند.
در دسته ای دیگر از آیات، مسئولیت واداشتن و برانگیختن مومنین برای جهاد را نیز از وظایف پیامبر (صلی الله علیه وآله)می شمرد:«فَقَاتِلْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ المْؤْمِنِينَ عَسىَ اللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَ أَشَدُّ تَنكِيلًا»(نساء،84)، در راه خداوند نبرد كن! تو را جز به (وظيفه) خويش مكلّف نكردهاند و مؤمنان را (نيز به نبرد) ترغيب كن، باشد كه خداوند سختى كافران را (از شما) باز دارد و خداوند سختگيرتر و سخت كيفرتر است.
همچنین قرآن کریم قتال و فرماندهی جنگ را سیره ی بسیاری از پیامبران گذشته دانسته، می فرماید:«وَ كَأَيِّن مِّن نَّبىٍِّ قَتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابهمْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُواْ وَ مَا اسْتَكاَنُواْ وَ اللَّهُ يحُبُّ الصَّابرِينَ»(آل عمران، 146)،چه بسا پيامبرانى كه همراه آنان تودههاى انبوه به نبرد (با دشمنان خداوند) پرداختند و در راه خداوند هر چه به ايشان رسيد نه سست و نه ناتوان شدند و نه تن به زبونى سپردند و خداوند شكيبايان را دوست مىدارد.(معاونت تربیت وآموزش بسیج،ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار،ج2، ص75)
2. دفاع از حقوق بشر: مقوله «دفاع از حقوق بشر» امروزه دستاويزى براى حمله به اسلام شده، درحالىكه اسلام چهارده سده پيش، آيين خود را بر شالوده دفاع از حقوق انسان و مظلومان جهان بنا نهاده است. اين مختصر گنجايش پردازش مبانى آن را برنمىتابد، اما به ضرورت بحث، بايد به اين نكته اشاره كرد كه دفاع از حقوق مظلومان، اعم از حقوق اجتماعى، اقتصادى و عقيدتى، از مواردى است كه اسلام جهاد و جنگ با ظالمان و غارتگران اين حقوق را تجويز كرده و چهبسا مسلمانان را به دليل سهلانگارى در اين زمينه مورد سرزنش و توبيخ قرار مىدهد:«و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان»(نساء75).
استاد با استناد به آيه مزبور، دفاع از مظلومان را قيد ديگر جهاد ابتدايى ذكر مىكنند:(قدردان قراملکی ، محمدحسن، حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص 130)
3. نفى اكراه در پذيرش اسلام: تبليغ اسلام و گرويدن بدان بايد براساس اختيار و منطق باشد؛ زيرا همانگونه كه گفته شد، اسلام و ايمان امر قلبى است و به تعبير استاد، زوربرادار نمىباشد. ازاينرو، خداوند خط مشى تبليغ اسلام را خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله و سلّم سه اصل «حكمت»، «موعظه حسنه» و «جدال احسن» ذكر مىكند:«ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن».(نحل، 125)
در اين آيه، هيچ سخنى از خشونت و راهكار زور و تهديد به ميان نيامده است. لذا، در توضيح آن مىگويند:مردم را بخوان به سوى راه پروردگارت. با چى؟ با زور؟ با شمشير؟ نه، با حكمت، با منطق، با برهان و ديگر، با موعظه نيك. آنها كه با تو مجادله مىكنند تو هم به نحو نيكى با آنها مجادله كن.(قدردان قراملکی ، محمدحسن، حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص 132)
شهيد مطهرى با اتّكا به خطمشى اسلام تصريح مىكند كه دين بايد با دعوت درست بشود، نه با اجبار. اين هم باز مؤيد اين مطلب است كه اسلام نظريهاش اين نيست كه به زور به مردم بگويد: يا بايد مسلمان بشوى و اگر نه، كشته مىشوى. اين آيات هم به شكل ديگرى، مفهوم آن آيات مطلق (جهاد) را- به اصطلاح- روشن مىكند.
علّامه شهيد در تقرير اين موضوع، به آيه معروف سوره بقره «لا اكراه فى الدين» اشاره مىكنند.(قدردان قراملکی ، محمدحسن، حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص 132)
پذیرش صلح
1.توصيه به صلح و مدارا: كه مسلمانان را به صلح و مدارا با مخالفان توصيه كرده است و تأكيد نموده كه اگر مخالفان اسلام تن به صلح دادند، دست از جهاد بكشند:
«وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم* وَ إِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لهَا»(انفال60و61)، آنچه در توان داريد از نيرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازيد...و اگر به سازش گرايند، تو نيز بدان گراى...
و نیز ایات مربوط به صاح حدیبیه که خداوند با نازل کردن سوره ی فتح ، این تصمیم پیامبر(صلی الله علیه وآله)را، پیروزی مبین برای ان حضرت می خواند ، در حالی که بعضی از همراهان پیامبر(صلی الله علیه وآله)چون با هدف ورود به مکه و انجام عمره، با ان حضرت همراه شده بودند، در دل احساس خسران می کردند و نسبت به پذیرش قرار داد صلح توسط پیامبر اعتراض می کردند.
در نخستین آیه ی درسوره فتح ، بشارت عظیمی به پیامبر (صلی الله علیه وآله)داده شده است؛ بشارتی که طبق بعضی از روایات ، نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله)محبوب تر از تمام جهان بود. می فرماید:«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا»(فتح،1)،بىگمان ما به تو پيروزى آشكارى داديم.
پیروزی چشم گیری که آثار ان در کوتاه مدت و دراز مدت در پیشرفت اسلام و زندگی مسلمانان آشکار شده و می شود ، فتحی که در طول تاریخ اسلام ، کم نظیر یا بی نظیربود.(معاونت تربیت وآموزش بسیج، ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار، ج2، ص76)
اى پيغمبر، اگر مخالفين تو طرفدار صلح بشوند و بال خودشان را براى صلح پهن بكنند تو هم آماده صلح باش؛ يعنى: اگر آنها صلحطلب باشند، تو هم صلحطلب باش. پس اين آيات نيز نشان مىدهد كه اسلام روحش روح صلح است.
آيات ذيل نيز به صلح و مدارا با مخالفان دلالت مىكند:فان تولّوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتّخذوا منهم وليّا و لا نصيرا الا الّذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق او جاووكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السّلم فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا(نساء89و90).آيه مزبور دستور قتال با منافقان را صادر مىكند، اما يادآور مىشود كه اعتبار اين حكم موقوف به فقدان صلح و وجود جنگ است.(قدردان قراملکی ، محمدحسن، حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص 133)
2. رفع فتنه: آيه معروف «رفع فتنه از عالم» است:و قاتلوهم حتّى لا تكون فتنة و يكون الدّين للّه(بقره 193).اين آيه هر چند در نظر مردم بر تجويز جهاد به صورت مطلق (تا رفع فتنه از عالم) دلالت مىكند اما تأمل در معناى «فتنه» خلاف آن را مىرساند. استاد مقصود از فتنه را فريب و نيرنگ مخالفان اسلام ذكر مىكند كه مىخواستند با راهكارهاى گوناگون، موجبات ضعف ايمان مسلمانان و در نتيجه، خروج آنان از آيين اسلام را فراهم آورند. معناى آيه اين است كه در صورت شيطنت نكردن مخالفان، جهاد متوقف خواهد شد.
ايشان در تبيين آيه مزبور مىگويند:با آنها بجنگيد تا فتنه از ميان برود، مقصود از فتنه چيست؟ يعنى آنها كه مىآيند، تفتين مىكنند شما را و مىخواهند مسلمانان را از دين خودشان خارج بكنند، با آنها بجنگيد تا اينكه فتنه از ميان برود. اين هم خودش يك قيد است.
از قيود پنجگانه مزبور، چنين برمىآيد كه اسلام مروّج جهاد ابتدايى نيست، بلكه قرآن كريم آن را با پنج قيد و حصر، به مواضع خاصى محدود كرده است.(قدردان قراملکی ، محمدحسن،حكومت دينى از منظراستاد شهيد مطهرى، ص 134)
3. توجه ویژه به هدایت مردم حتی در شرایط جنگ
وحدیه صادقی
رفتار پيامبر(صلی الله علیه وآله)به عنوان حاكم دينى، الگوى رهبرى و زعامت در جامعه اسلامى به شمار مىرود؛ چنانچه قرآن مىفرمايد:«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة»)احزاب،21)؛ به تحقيق كه سيرهى پيامبر خدا براى شما الگوى نيكويى است.ایشان حتی در سختترین شرایط هم از راهنمایی وهدایت مردم دست بر نمی داشتند.از این میان به چند مورد اشاره می کنیم.
در جنگ حنين، پس از آن كه شش هزار نفر از هوازن و قبايل ديگر به دست مسلمانان اسير شدند، گروهى از مسلمانان هوازن خدمت پيامبر رسيده و تقاضاى آزادى اسيران خود را كردند. مسلمانان با اين پيشنهاد موافقت كردند؛ ولى رسول خدا (صلی الله علیه وآله)فرمود:من نمىدانم كه چه كسانى از شما به اين كار راضى شده، و چه كسانى با آن مخالف هستند.برگرديد تا عرفاى شما مسئله را بررسى و به ما گزارش كنند، مسلمانان برگشتند و عرفا با آنان سخن گفته و نظراتشان را پرسيدند. پس از آن، به خدمت پيامبر آمده و گفتندهمه مردم نسبت به آزادى اين اسيران رضايت داشته و اجازه دادهاند وهدف ایشان انتخاب نمایندگان سیاسی واجتماعی بود.
وقتى كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله)مى خواست به جنگ با كفار قريش برود حاطب فكر كرد ممكن است پيغمبر در اين جنگ مغلوب بشود و خويشاندان او كه در ميان كفار هستند، مورد آسيب قرار بگيرند و او جزو سربازان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است لذا يك نامه اى با امضاء خودش به سران قريش نوشت تا بدانند كه اين با آنها خوب و دوست و مهربان است و نامه را هم بوسيله يك زن به طرف مكه فرستاد. پيغمبر عزيز و گرامى با وحى خدا از ماجرا مطلع شد، اميرالمؤمنين و يك يا دو نفر ديگر را فرستاد تا در راه آن زن را پيدا كردند، تهديدش كردند و آن كاغذ را از او گرفتند. بعد كه آمد پيغمبر (صلی الله علیه وآله)فرمود: چرا اين كار را كردى؟ چرا اسرار نظامى و جنگى را براى دشمن فاش مى كنى؟ گفت: يا رسول الله من آنجا دوستانى دارم، خويشاوندانى دارم، مى ترسم آنها مورد زحمت قرار بگيرند، خواستم اين نامه را بنويسم كه شايد دل آنها يك قدرى نسبت به من نرم بشود .
اى حاطب بن ابى بلتعه خيال نكن اگر به آنها كمك كردى فردا پاس تورا نگه ميدارند. چنين نيست، اگر كمكشان كردى، بيشتر بر تو مسلط مى شوند. بيشتر دست ظلم و جور را بر روى تو مى گشايند دست و زبان خود را به بدى بر روى شما مى گشايند و شما رابيشتر تحت فشار قرار مى دهند، شما را تحقير مى كنند، شما را بى حيثيت و بى شرافت مى كنند، شما را به عنوان يك انسان قابل نمى شناسند، خيال نكنيد كه اين كمكها بدردتان خواهد خورد فردا اگر بر شما مسلط بشوند همين يك ذره عقيده قلبى را هم نمى گذارند شما نگهداريد. دوست مى دارند كه شما كافر شويد، خيال نكنيد كه آزاد و راحت مى گذارند كه شما مسلمان بمانيد.(خامنه ای، سید علی، ولایت، ص26-28)
عهدنامه ديگر، پيمانى است كه در سال ششم هجرى، بين آن حضرت و قريش در ماجراى صلح حديبيّه به امضا رسيد كه براساس آن، طرفين متعهد شدند: تا ده سال جنگ نكنند، هيچكدام نسبت به ديگرى خيانت نورزد، امنيت مالى يكديگر را محترم شمارند، افراد در همپيمان شدن با پيامبر اسلام يا مشركين آزاد باشند، اسلام در مكّه علنى باشد، و هيچكس نسبت به آيينش مورد فشار قرار نگيرد.
يكى ديگر از اين معاهدات بينالمللى، پيمان آن حضرت با مسيحيان نجران است.آنان در اين معاهده پذيرفتند كه ساليانه مبلغى به عنوان ماليات به دولت اسلامى بپردازند، و در مقابل، پيامبر اسلام نيز مسئوليّت دفاع از آنان و جلوگيرى از ظلم از جانب مسلمانان، آزادى مذهبىشان و ... را به عهده گرفت.(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 203و204)
«فامّا تثقفنّهم فى الحرب فشرّد بهم من خلفهم»(انفال، 57)، آيه قبل از اين، از كسانى كه با پيامبر عهد و پيمان بستند و هر بار نقض نمودند، به عنوان بدترين جانوران ياد مىكند، و سپس در اين آيه، خطاب به پيامبر مىفرمايد:اگر با چنين كسانى به كارزار و درگيرى پرداختى، آنان را چنان سركوب كن كه ديگر احدى از دشمنان، جرأت و جسارت توطئه نداشته باشند، و محاربه با تو را رها سازند.
اين آيه، از يك سو بيانگر سياستى است كه امت اسلامى در برابر دشمنان متجاوز و پيمانشكن بايد اتخاذ كند و از سوى ديگر، بيانگر آن است كه مسئوليت برنامهريزى، آمادهسازى مقدمات، و بالأخره عينيّت بخشيدن به اين سياست، بر عهده پيامبر است.
«و ان احد من المشركين استجارك فأجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مأمنه»(توبه، 6)، در آيات پيش از اين آيه، دستوراتى به همه مسلمين، در برخورد با مشركين داده شده است؛ «فاقتلوا المشركين، ... خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد»(توبه، 5)، ولى در اين آيه، خصوص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دو مأموريت ويژه مىيابد:(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 223)
يكى آن كه هرگاه يكى از مشركان اجازه بخواهد كه با امنيت و آرامش خاطر، كلام خدا را بشنود و با محتواى دين آشنا گردد، او را اجازه داده و امنيتش را تأمين نمايد و ديگر آن كه، پس از پايان مهلت فراگيرى كلام خدا و گوش كردن به سخن حق، او را به محل امنش برساند.
از اين دو مأموريت پيامبر، و به ويژه مسئوليت دوم (ثم ابلغه مأمنه) فهميده مىشود در مواردى كه اسلام، براى انسانها،«آزادى» را پذيرفته و آنرا محترم شمرده (مانند آزادى در بحث و تحقيق كه در اين آيه ذكر گرديده) مسئوليت تأمين و حفظ اين آزادى و حريت، به عهده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (رهبر امت اسلامى) است، و حتى در شرايط بحرانى مهدور الدم بودن مشركان، كه آنان با فتنهانگيزى و پيمانشكنى، امان را از خود سلب نمودهاند، درعينحال پيامبر موظف است كه براى حفظ آزادى و امنيّت مشركينى كه براى شنيدن كلام خدا مىآيند، از دستورات ديگر الهى مانند «قاتلوا المشركين كافة»(توبه، 36)چشمپوشى كند، و امنيّت و آزادى آنان را تأمين نمايد.(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 224)
4. احترام مردم و دخالت دادن آنان در تصمیم گیری های مدیریتی
مرضیه بابایی
رسول خدا (صلی الله علیه وآله)با آنكه پيغمبر بود و با آنكه مردم توقع نداشتند كه او رأى و عقيده و نظر آنها را بخواهد و دخالت دهد، او خودش براى آنكه مردم را تحقير نكرده باشد، براى آنكه به مردم شخصيت بدهد و شخصيت آنها را محترم بشمارد، براى اينكه دستورالعمل امت باشد براى هميشه، با آنها مشورت مىكرد و از آنها نظر مىخواست. داستان مشورت نظامى در جنگ خندق و نظر دادن سلمان فارسى كه در ايران در اين گونه مواقع دور شهر خندق مىكَنند و به اين وسيله از خود دفاع مىكنند و پذيرفتن رسول اكرم نظر سلمان را، معروف است.(مطهری،مرتضی،مجموعهآثار،ج22،ص236)
با اينكه فرمانش ميان اصحاب بىدرنگ اجرا مىشد و آنها مكرر مىگفتند چون به تو ايمان قاطع داريم اگر فرمان دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم مىكنيم، او هرگز به روش مستبدان رفتار نمىكرد؛ در كارهايى كه از طرفخدا دستور نرسيده بود، با اصحاب مشورت مىكرد و نظر آنها را محترم مىشمرد و از اين راه به آنها شخصيت مىداد. در «بدر» مسئله اقدام به جنگ، همچنين تعيين محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى را به شور گذاشت. در «احد» نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و يا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در «احزاب» و در «تبوك» نيز با اصحاب به شور پرداخت.
نرمى و مهربانى پيغمبر، عفو و گذشتش، استغفارهايش براى اصحاب و بيتابىاش براى بخشش گناه امت، همچنين به حساب آوردنش اصحاب و ياران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها، از علل عمده نفوذ عظيم و بىنظير او در جمع اصحابش بود. قرآن كريم به اين مطلب اشاره مىكند آنجا كه مىفرمايد:«...فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْامْر...»(آل عمران،159)، به موجب مهربانىاى كه خدا در دل تو قرار داده تو با ياران خويش نرمش نشان مىدهى. اگر تو درشتخو و سختدل مىبودى از دورت پراكنده مىشدند. پس عفو و بخشايش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن؛ هرگاه عزمت جزم شد ديگر بر خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده.(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار،ج2،ص260)
[قرآن مىگويد] پيغمبر ما، عزيزما! در كارها با مسلمين مشورت كن. عجبا! پيغمبر است، نيازى به مشورت ندارد. رهبرى مشورت مىكند كه نياز به مشورت دارد. او نياز به امر مشورت ندارد ولى براى اينكه اين اصل را پايه گذارى نكند كه بعدها هركس كه حاكم و رهبر شد، [بگويند او] مافوق ديگران است، او فقط بايد دستور بدهد ديگران بايد عمل كنند و مشورت معنى ندارد، [لهذا مشورت مىكرد]. على هم مشورت مىكرد، پيغمبر هم مشورت مىكرد. آنها نيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مىكردند براى اينكه اولًا ديگران ياد بگيرند، و ثانياً مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است. آن رهبرى كه مشورت نكرده- ولو صددرصد هم يقين داشته باشد- تصميم مىگيرد، اتباع او چه حس مىكنند؟
پس معلوم مىشود ما حكم ابزار را داريم، ابزارى بىروح و بىجان. ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد، روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد، احساس شخصيت مىكنند و در نتيجه بهتر پيروى مىكنند.«وَ شاوِرْهُمْ فِى الْامْرِ فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.»اى پيغمبر! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دودل باشى؛ قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن، ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد. بعد از تصميم يكى مىگويد: اگر اينجور كنيم چطور است؟ ديگرى مىگويد: آن جور كنيم چطور است؟ بايد گفت: نه، ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد. قبل از تصميم مشورت، بعد از تصميم قاطعيت. همين قدر كه تصميم گرفتى، به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه.(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار،ج16،ص179)
پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) همیشه مىفرمود:«أشيروا علىّ اصحابى؛ يارانم! بر من نظر دهيد.» و سيره آن حضرت گواه است كه حضرتش به نظر اصحاب خود فراوان ارج مىنهاد و حتى به خاطر اظهارات آنها از اعمال نظر خود، صرفنظر مىفرمود. در جنگ احد، با اينكه نظر پيامبر و چند تن ديگر اين بود كه از مدينه بيرون نروند، ولى چون اكثريت آراى صحابه بر اين بود كه از مدينه خارج شوند، حضرت با آنها موافقت فرمود، هر چند بعدا روشن شد كه نظر حضرت، كاملا مطابق با واقع بوده است. همچنين در جنگ احزاب، با اكثريت آراى صحابه، در عدم پذيرش مصالحه با قريش موافقت فرمود.در صدر اسلام، علاوه بر شور و مشورت براى اقتدار مردمى نظام اسلامى،از بيعت نيز استفاده مىشده است.(سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 114)
5. تعیین دوست و دشمن در عرصه جامعه مسلمین و تعیین جهت گیری مطلوب در قبال آنان
زینب حقیری
قرآن از ولایت مومناننسبت به یکدیگر خبر می دهد و می فرماید :«انما المومنون اخوه»(حجرات، 10)، مومنان برادر یکدیگرند، و نسبت به یکدیگر ولایت دارند:«المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» (توبه،71)، مومنان نسبت به هم ولایت دارند و نتیجه این ولایت آن است که آنها چون همدیگر را دوست دارند ، به ارشاد و هدایت یکدیگر می پردازند و همدیگر را امر به معروف و نهی از منکر می کنند». از سوی دیگر: «آنها را از بر قراری رابطه ولائی با غیر مومنان باز می دارد، آنجا که می فر ماید: « یا ایها الذین آمنو لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و الکفار اولیاء»(مائده،57)، ای مومنان! کسانی را که دین شما را استهزا کرده، و به بازی گرفته اند – چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شد و چه کافران ــ به عنوان « ولی » اتخاذ نکنید ...
همچنین خداوند به انسان ها می فرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء »(ممتحنه،1)، ای مومنان! دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی مگیرید . این دوری از دوستی تا آنجاست که اگر پدرانتان و برادرانتان هم در مسیر دینی شما نباشند ، از آنها فاصله بگیرید و با آنها رابطه ولایی برقرار نکنید:«یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا آباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان»( توبه،23)و می فرماید : « یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لا یهدی القوم الظالمین »( مائده،51)، ای کسانی که ایمان آورده اید ! یهود و نصاری را اولیاء خود مگیرید که بعضی از آنها دوستان بعضی دیگرند و هر کس از از شما آنها را به دوستی بگیرد ؛ از آنها خواهد بود . آری ! خدای سبحان ستمگران را هدایت نمی کند.
از این آیات و امثال آن در قرآن کریم مشخص می شود که مجموعه اوامر الهی در این خصوص ، زمینه ساز شکل گیری نظام اجتماعی – سیاسی ویژه ای در جامعه اسلامی ، با محوریت ایمان به خدا و نفی مشرکان و دشمنان اهل ایمان است. روشن است که این جهت دهی، زیر بنای هر اقدام سیاسی و تنظیم کننده روابط اجتماعی مطلوب در جامعه اسلامی است .
دسته دیگر از آیات در این مبحث، آیاتی است که به تعیین «محور دوستی ها» و «مرکز ولایت». در جامعه اسلامی می پردازد،قرآن به ما می فرماید: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون * و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون»(مائده، 55و 56)، ولی شما تنها خداست و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند ؛ همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند . و هر کس خدا و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند را « ولی » خود بداند ، پیروز است ، چرا که حزب خدا همان پیروزمندانند .
این بدان معناست که تنها شرط قرار گرفتن در زمره حزب پروردگار ، برقراری رابطه نا گسستنی « ولایت » با خدا و محور جامعه دینی – یعنی رسول خداو اولیاء الهی – است.
در جای دیگر ، خداوند با تعیین عنصرتبعیت از پیامبر ( صلی اله علیه واله ) به عنوان شاخص کسانی که رابطه محبتی با خدا دارند ، می فرماید: « قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران،31)، ای پیامبربه مردم بگو : « اگر خدا را دوست می دارید ، از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد .
و درباره ملاک دوست داشتن و دشمن داشتن نزد رسول الله می فرماید:«محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم »(فتح،29)، محمد فرستاده خداست و کسانی که با او هستند ، در برابر کفار سر سخت و شدید و در میان خود مهربانند.
و بدین وسیله پیامبر اکرم( صلی الله علیه و اله ) را –به عنوان محور و ولی جامعه دینی – شاخص تعیین جهت گیری های دوستانه و دشمنانه، در عرصه اجتماع اسلامی قرار می دهد و این دخالت دادن سیاست اسلامی و جهت گیری های سیاسی در محدوده ارتباطات شخصی و حتی گرایش های قلبی آحاد جامعه اسلامی است. .(معاونت تربیت وآموزش بسیج،ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار، ج2، ص 77و78)
6. لزوم تبیین لزوم تبعیت از خود به عنوان تنها راه تقرب و محبت به خداوند
سمانه سرخاب
انسان موجودی دو بعدی است كه اختیار دارد در راه خیر یا شر حركت كند. اگر در راه خیر گام بردارد، به كمال مطلوب و سعادت اخروی نایل میشود و در صورتی كه در راه شر قدم بردارد، گرفتار عذاب و بدبختی ابدی میگردد. البته در این میان خداوند مهربان او را به حال خود رها نكرده، بلكه رسولانی به سوی او فرستاده است كه تبعیت از آنان ضامن رسیدن وی به سعادت ابدی میباشد.
6-1 تعریف تبعیت
تبعیت یعنی پیروی، دنبالهروی، پذیرفتن، تعقیب كردن، موافقت كردن، جانشینی، فرمانبرداری، امتثال امر، و ملحق شدن. واژه تبعیت در قرآن كریم 174 بار به شكلهای مختلف به كار رفته است.
الف. رسولان الهی: قرآن كریم در آیات بسیاری لزوم تبعیت از رسولان الهی را بیان نموده و انسانها را به تبعیت از آنان امر فرموده است؛ از جمله: «پس ایمان آورید به خدا و رسولش كه به خدا و كلماتش ایمان دارد و از او تبعیت نمایید، امید است هدایت شوید».(اعراف،158)، در این آیه، شرط هدایت انسانها ایمان همراه با تبعیت ذكر شده است. بنابراین، كسی كه فقط او را تصدیق میكند ولی تبعیت نمینماید، از هدایت دور بوده، در گمراهی به سر میبرد.
در برخی دیگر از آیات، این موضوع را با نوعی تمجید و ستایش از تبعیتكنندگان از رسولان خدا و یا ملاطفت و مهربانی با آنان نشان داده است؛ چنانكه یك جا در مقام دلجویی و تسكین قلب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهدر مقابل آزار و اذیت و نیز عصیان و سركشی دشمنان، به آن حضرت خطاب شده است: «ای پیامبر! خدا و مؤمنانی كه از تو تبعیت میكنند، برای تو كافی میباشند».(انفال،64)، در این آیه، عبارت «مؤمنانی كه از تو تبعیت میكنند» به كلمه «خدا» عطف شده است؛ یعنی مؤمنان تبعیتكننده از تو برای تو كفایت میكنند.
و نیز در جایی دیگر خطاب به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در ارتباط با پیروانش آمده است: «و آنگاه پر و بالت را بر پیروان باایمانت بگستران».(شعراء،215)، این تعبیر زیبا كنایه از تواضع توأم با محبت و ملاطفت است قرآن به مردم بركت میرساند و آنها را به صراط مستقیم هدایت میكند و از راههای ضلال دور میگرداند، عوامل مفید در دنیا و آخرت را برای آنها روشن میسازد و از ظلمات به سوی نور خارج میكند. لذا تبعیت از آن در تمامی موارد از قبیل شیوه تفكر و سلوك و نیز معاملات و ارتباطات و احكام و تعالیمش لازم است. البته این تبعیت باید با تقوا همراه باشد تا اینكه به دلیل بیظرفیتی، در فهم آن اشتباه و انحراف رخ ندهد.
ب. رضوان خدا: «آیا كسی كه از رضوان خدا تبعیت نموده، مانند كسی است كه به خشم خدا باز گشته است؟! و منزلگاه او جهنم، و فرجام او بسیار بد است».(آل عمران، 162)، مفسّران در معنای این آیه نظریات مختلفی ارائه دادهاند: 1. آیا آن كس كه موجبات خشنودی حق را با طاعت خود متابعت میكند، مانند كسی است كه خشم او را با معصیت، بر خود فرود میآورد؟ 2. آیا آنكس كه با ترك خیانت، رضای خدا را پیروی میكند، چون فردی است كه با عمل خیانتكارانه خود خداوند را به خشم میآورد؟ 3. آیا آنكس كه با جهاد در راه حق، رضای حق را میجوید، مانند كسی است كه موجبات خشم حق را با فرار از جنگ و جهاد از روی تنفر و ترس از جهاد فراهم میآورد؟4. آیا اهلبیت مانند كسانی هستند كه با آنها دشمنی میكنند؟ زیرا در روایتی از امام صادق علیهالسلام نقل شده كه فرمودند: «كسانی كه از رضوان خدا تبعیت میكنند، همان ائمه علیهمالسلام هستند. برای مؤمنان درجاتی نزد خداوند وجود دارد و با توجه به دوستی و شناختشان نسبت به ما، خداوند بر حسنات مؤمنان میافزاید و درجات عالی آنها را بالا میبرد و اما كسانی كه به خشم خداوند رجوع نمودهاند، همانهایی هستند كه حق علیبن ابیطالب علیهالسلام و حق ائمه علیهمالسلام ـ یعنی ما اهلبیت ـ را انكار نمودند. پس به همین دلیل به خشم خداوند رجوع نمودهاند».
با دقت در نظریات مزبور درمییابیم كه تمامی آنها باهم قابل جمع بوده، منافاتی با یكدیگر ندارند. بنابراین، میتوان گفت تبعیت از رضوان خدا تبعیت از هر چیزی است كه موجبات رضا و خشنودی پروردگار را فراهم آورد كه در عمل به صورتهای مختلفی نمایان میگردد.
ج. بهترین آنچه از جانب پروردگار نازل شده است:«و تبعیت كنید از بهترین آنچه از ناحیه پروردگارتان به سوی شما نازل شده است».(زمر،55)، مفسرّان آراء متفاوتی را درباره مصداق یا مصادیق «بهترین آنچه از ناحیه پروردگار نازل شده است»، ارائه نمودهاند. برخی از این نظرات به شرح ذیل است:
1. منظور بهترین چیزی است كه از میان اسباب طاعت و مغفرت میتوان در نظر گرفت؛
2. مثلاً خداوند هم مباح بودن خواب را نازل كرده است و هم مستحب بودن عبادت را در شب. تبعیت از احسن ـ مثلاً ـ عبادت است و اینگونه بیان بر طبق ترغیب است نه الزام.
3. یعنی قرآن و ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام و سایر ائمه علیهمالسلام دلیل بر این مطلب است. 4. بعید نیست كه منظور خطابهایی باشد كه به طریقه انجام حق عبودیت در راه امتثال خطابهای الهی اشاره میكند، خواه مواردی كه مربوط به عقاید است و خواه مواردی كه مربوط به اعمال میشود. مانند خطابهایی كه به استغراق در ذكر خداوند و نیز حبّ خدا و تقوای او و اخلاص در دین دعوت میكنند؛ زیرا پیروی از این خطابها موجب برخورداری انسان از حیاتی طیّب و دمیده شدن روح ایمان در او شده، اعمالش را صالح ساخته، او را در نور ولایت خدا، یعنی بالاترین كرامت، داخل مینماید.
د. راه كسی كه به سوی خدا بازگشته است: خداوند متعال پس از اینكه در آیه 14 سوره «لقمان» انسان را به شكرگزاری در مقابل خود و نیز پدر و مادر سفارش مینماید، در آیه 15 همین سوره وی را از اطاعت آن دو در مواردی كه به شرك خدا منجر میشود؛ نهی كرده، نسبت به رفتار نیكو با آنان در این دنیا ـ حتی در همین صورت ـ امر نموده و در ادامه میفرماید: «و از راه كسی كه به سوی من بازگشته، تبعیت كن». «كسی كه به سوی من بازگشته» یعنی كسی كه به طاعت من بازگشته است، كه مقصود پیامبر صلیاللهعلیهوآله و مؤمنان هستند».
جمله مزبور مبنی بر حصر است؛ بدین معنا كه فقط از طریقه كسانی باید پیروی نمود كه راه آنان قیام به وظایف دینی و توجه به آفریدگار است. چنانچه درخواست پدر و مادر نیز چنین باشد، باید از خواسته آنان پیروی نمود و فیالجمله، شكرگزاری و مصاحبت با آنها كرد.
در این جمله اختصار لطیفی به كار رفته است؛ زیرا در عین كوتاهی میفهماند كه اگر پدر و مادر با خدا باشند، باید راهشان را پیروی كرد و گرنه اطاعتشان واجب نیست و باید راه غیر آن دو نفر، یعنی راه كسانی را كه با خدا هستند، پیروی نمود.
6-2 لازمه تبعیت
الف. تسلیم بیچون و چرا: كسی كه از متبوع موردنظر خداوند تبعیت میكند، در حقیقت خود را به كسی سپرده است كه نسبت به راههای هدایت آگاهی كامل دارد و هرچه انجام میدهد حق است. چه او حقانیت یكایك اعمال متبوع را كاملاً درك كند و چه درك نكند، اجمالاً میداند هرچه وی انجام دهد، حق است. بنابراین، هرگاه در حین تبعیت با وضعیتی روبهرو شود كه نتواند حقانیت آن مورد خاص را درك كند، نباید به چون و چرا كردن حول و حوش آن یا سرپیچی و عصیان از تبعیت وی بپردازد، بلكه باید كاملاً تسلیم بوده، توضیح حقانیت آن مورد را به شخص متبوع واگذار نماید تا هر وقت خود صلاح دانست، به آن مبادرت ورزد.
ب. تبعیت همه جانبه: تبعیت از رسولان خدا در صورتی با ارزش و ممدوح میباشد كه همه جانبه بوده، تمامی موارد را در برگیرد، نه اینكه هرگاه به استفاده شخص باشد، تبعیت كند و هرجا ضرری متوجه او باشد، سرپیچی نماید. بعضی از انسانها در موارد آسان تبعیت میكنند و در موارد سخت تبعیت نمیكنند».(توبه، 42)،معنای آیه این است كه اگر تو ایشان را به كاری دعوت میكردی كه نفع مالی مسلم و نقدی میداشت و به دست آوردنش هم آسان بود، مسلما تو را اجابت میكردند و با تو بیرون میآمدند تا به طمع خود برسند و غنیمتی را كه وعده داده بودی، به چنگ آورند و لیكن تو ایشان را به سفری دور و دراز و كاری دشوار دعوت كردی و لذا درباره آن تثاقل ورزیدند و به زودی بعد از آنكه از جنگ برگشتید و آنها را به خاطر تخلفشان سرزنش كردید، به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر توانایی داشتیم با شما میآمدیم. اینها با این روشی كه در امر جهاد در پیش گرفتهاند كه هر وقت آسان و پر درآمد بود، شركت كنند و هر وقت دور و پر مشقت بود، تخلف نموده، عذرها و سوگند دروغین بیاورند، خود را هلاك خواهند كرد و خدا میداند كه در سوگندشان دروغگویند.
6-3 پیامدهای تبعیت
جلب محبت الهی: «بگو اگر خدا را دوست میدارید، پس، از من تبعیت نمایید تا خدا هم شما را دوست بدارد».(آل عمران، 31)، در تفسیر این آیه آمده است: یا محمد! بگو اگر شما حقیقتا خدا را دوست میدارید، پس مرا پیروی كنید، زیرا آنچه من از نزد خدا آوردهام، مبیّن صفات و اوامر و نواهی اوست و محبّ صادق و دوستدار واقعی كسی است كه بر معرفت محبوب و شناسایی امر و نهی او حریص باشد تا به وسیله امتثال امر او و اجتناب از نهی او به او تقرّب بجوید؛ و اگر متابعت من نمایید، خدا هم شما را دوست خواهد داشت و شما را توفیق خواهد داد و به راه راست هدایت خواهد فرمود.
اكنون كه شما از پیغمبر من تبعیت نمیكنید، معلوم میشود نسبت به من محبت ندارید. دروغ میگویید. پس چگونه میشود كه من شما را دوست داشته باشم؟ اگر انسان خدا را دوست داشته باشد، به دلیل عقل لازمهاش این است كه هر كسی را خدا دوست دارد، او نیز دوست داشته باشد. یقینا خدا پیامبر خدا را دوست دارد. بدون شك پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم آل خود یعنی ائمه علیهمالسلام را دوست دارد. پس تردیدی نیست كه باید انسان اهلبیت علیهمالسلام را دوست داشته باشد. اخبار فراوانی از خاندان عصمت و طهارت وارد شده و به این آیه استدلال نمودهاند كه اطاعت ایشان اطاعت خداست.
این اعمال ما را در راهی قرار میدهد كه مستقیما به خداوند منتهی میگردد و اگر به عنوان راه رشد مطرح شده، از این نظر است كه موجب رشد و كمال انسان میشود. ضمن اینكه استفاده از تعابیری مانند عدم گمراهی و شقاوت نیز به صورتی دیگر به تبیین همان معنا كمك میكند؛ زیرا بدیهی است وقتی تبعیت موجب هدایت شود، طبیعتا مانع از گمراهی و همچنین شقاوت خواهد شد.كسی كه تبعیت میكند، به دلیل برخورداری از محبت الهی، طبیعتا از حمایت او نیز بهرهمند است و چون حمایتكننده داناترین و قدرتمندترین است و دست قدرتش بر همه دستها غلبه دارد، پس وی نیز هیچگاه شكست نمیخورد و مغلوب نمیگردد.
http://rasekhoon.net
7. لزوم معرفی حاکم الهی بعد از خود به مردم و دعوت از آنان برای تبعیت از او
مهناز محمودی
اگر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) خلافت را عهدهدار شد، به امر خدا بود. خداى تبارك و تعالى آن حضرت را خليفه قرار داده است: «خَلِيفَهِ اللَّهِ فِى الْأَرْض». نه اينكه به رأى خود حكومتى تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال مىرفت اختلافاتى در امت پديد آيد- چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند- خداى تعالى از راه وحى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند. پس رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)به حكم قانون و به تبعيت از قانونْ حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتى كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجرى فرمان خدا بود. بارى، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايى دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)و ولات داده شده، از طرف خداوند است.
حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)هر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كردهاند، به پيروى از قانون الهى بوده است: قانونى كه همه بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. حكم الهى براى رئيس و مرءوس متبع است. يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)هم به حكم خدا است كه مىفرمايد: «وَ أَطيعُوا الرَّسُول»، از پيامبر پيروى كنيد. پيروى از متصديان حكومت يا «وَ أُولِى الْأَمْرِ» نيز به حكم الهى است، آنجا كه مىفرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِى الأمْرِ مِنْكُمْ» (نساء،59). رأى اشخاص، حتى رأى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) درحكومت و قانون الهى هيچ گونه دخالتى ندارد همه تابع اراده الهى هستند.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص159)
وقتى كه پيغمبر خدا مثل همه انسانهاى ديگر از دنيا رفت و جان به جان آفرين تسليم كرد آنجا چه كنيم؟ آيه قرآن پاسخ مىدهد: «وَ الَّذينَ آمَنُوا»، مؤمنان ولى شما هستند. كدام مؤمنان؟ هر كه به مكتب و دين ايمان آورد او ولى و حاكم جامعه اسلامى است؟! اين كه لازم است كه به عدد همه نفوس مؤمن حاكم داشته باشيم. آيه قرآن مى خواهد ضمن آنكه روى يك انسان معلوم مشخصى انگشت مى گذارد و كسى را كه در نظر شارع و قانون گذار اسلام مشخص است بر مردم حكومت مى دهد، مى خواهد علت انتخاب يا انتصاب او را هم بگويد و به اين وسيله معيار بدست بدهد. لذا مى گويد: «وَ الَّذينَ آمَنُوا»(مائده،55)،آن كسانى كه ايمان آوردهاند، ايمان درست آوردند كه لازمه اطلاق آمنوا اين است كه ايمان آوردند، آن كسانى كه با عمل خود ايمانشان را امضاء كردند، پس «وَ الَّذينَ آمَنُوا» شرط اول است كه واقعاً مؤمن باشد. شرايط ديگرى هم دارد «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاهَ»(مائده،55)؛ آن مؤمنينى كه نماز را اقامه مىكنند ... «وَ يُؤْتُونَ الزَّكاهَ» تقسيم عادلانه ثروت بكنند، و زكات بدهند اهل انفاق در راه خدا باشند ودنبالش مىگويد: «وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده،55)،یعنى درحالى كه رکوع هستند (زكات را بدهند) و اين اشاره به يك مورد و يك داستان خاص است.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص166)
بعضى از مفسرين ديگر گفتهاند كه: «وَ هُمْ راكِعُونَ» معنايش اين است كه اينها هميشه در حال ركوع باشند اين جا اشاره به قضيه خاصى نيست. اما عربى دانى اين احتمال را رد مىكند «وَ هُمْ راكِعُونَ» يعنى در حال ركوع زكات مىدهند به احتمالى كه به ذهن من مىآيد گمان مىكنم زكات، مطلق انفاقات است، چون انگشترى كه اميرالمؤمنين در حال ركوع داد زكات اصطلاحى نبوده بلكه انفاقى بود كه در راه خدا كرد، و در اينجا بآن اطلاق زكات شده است: «ويؤتون الزكوه و هم راكعون» یعنى يك انسان آنقدر دلبسته به مساوات باشد، بقدرى علاقه مند به اتفاق باشد، بقدرى برايش ديدن فقر و فقير درد آور باشد كه صبر نكند كه نمازش تمام شود به قدرى در اين انسان جاذبه انفاق شديد است و به قدرى اين آدم محو در راه انجام اين تكليف است كه امان ندارد كه صبر كند، مجال ندارد كه تحمل كند ...
بنابراين در اسلام ولىّ امر آن كسى است كه فرستاده خداست، آن كسى است كه خود خدا معين مىكند چون فرض اينست كه به حسب طبيعت خلقت و آفرينش هيچ انسانى حق تحكم بر انسانهاى ديگر را ندارد. تنها كسى كه حق تحكم دارد خداست و چون خدا حق تحكم دارد خدا مىتواند طبق مصلحت انسانها اين حق را به هركسى كه مىخواهد بدهد و مىدانيم كه كار خدا بيرون از مصلحت نيست، ديكتاتورى نيست، قلدرى نيست زورگويى نيست، كار خدا طبق مصلحت انسانها است. و چون طبق مصلحت انسانهاست پس بنابراين او معين مىكند و ما هم تسليم مىشويم. او پيغمبر و امام را معين مىكند و برا ى بعد از امام نيز صفاتى را معين مىكند كه اينها بعد از ائمه هداه معصومين حاكم بر جامعه اسلامى هستند. پس ولى را خدا معين مىكند، خودش ولىّ است، پيغمبرش ولىّ است. امامها ولى هستند، امامهاى خاندان پيغمبر تعيين شدهاند كه 12 نفرند.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص167)
شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب «من لا يحضره الفقيه» آورده است كه: قال امير المؤمنين عليه السّلام: «قال رسول الله صلّى اللّه عليه و اله و سلم: اللهم ارحم خلفايى، قيل: يا رسول الله و من خلفائك؟ قال: الذين يأتون من بعدى يروون حديثى و سنتى؛ امير المؤمنينعليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلمفرمودند: بار خدايا جانشينان مرا مشمول لطف و رحمت خودت قرار ده، پرسيده شد: اى رسول خدا، جانشينان شما چه كسانى هستند؟ حضرت فرمود: كسانى كه بعد از من مىآيند و حديث و سنت مرا روايت مىكنند.
اينروايت از طرق مختلفى نقل شده و مورد اعتماد و قابل قبول است و نكات زير از آن استفاده مىشود: خلافت و جانشينى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم، داراى مفهوم روشن و غير مبهمى بوده و مناصب پيامبر؛ از قبيل: فتوا، قضا، ولايت و حكومت را شامل مىشود و حداقل در قدر متقن؛ يعنى ولايت و تصدى مقام حكومت، ظهور دارد.
آن حضرت درصدد معرفى جانشينان خود است و هرگز بناى تعريف واژهى خلافت را ندارند جانشينى به هيچوجه ناظر به نقل روايت و حديث نيست؛ چون منصب پيامبر نقل حديث و روايات خود نيست تا خليفهى او جانشين و قائم مقام ايشان باشد.
مراد از خلفا، فقط ائمهى معصوم عليهم السّلامنيست؛ زيرا در لسان روايات از ائمه به راوى حديث تعبير نمىشود؛ چون آنان خزانهداران علم الهى بوده و اگر مراد، آنها بودند از صفت اختصاصى آنها استفاده مىشد؛ نه عبارت مشتركى كه شامل تمامى علما باشد.
از سوى ديگر، منظور كسى نيست كه فقط نقل روايت مىكند؛ چون با موازين عقلى هم سازگارى ندارد كه زمامدارى امت به عنوان خلافت و جانشينى پيامبر به شخصى واگذار شود كه قادر به تشخيص احكام خداوند نيست و تنها چند حديث از پيامبر نقل كرده است.
بنابراين منصب جانشينى پيامبر، پس از ائمه عليهم السّلامبراى فقها كه قادر به استنباط و استخراج احكام الهى از متون دينى و روايات هستند، اثبات مىشود.(نصرتی، علی اصغر، نظام سياسى در اسلام، ص238)
8. آیا انسجام این اقدامات هفت گانه جز در بستر حکومت امکان پذیر بوده است؟
مریم سلمان
با توجه به ورود دين در ابعاد مختلف زندگى انسان، اجراى كامل احكام و مقررات دين و در نتيجه وصول به اهداف آن جز با برقرارى حكومت مبتنى بر دين امكانپذير نيست.تشكيل حكومت توسط رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله در مدينه، بهترين دليل بر رابطه دين باسياست است.(جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، ص28)
پيامبر صلّى اللّه عليه و اله علاوه بر شأن نبوت داراى شأن امامت و ولايت بر مسلمانان بود و تشكيل حكومت از وظايفى بود كه از جانب خدا بر عهده داشت، زيرا او مأمور به اجراى دين بود و اجراى كامل آن جز از طريق حكومت امكانپذير نبود. نكته بسيار قابل تأمل آن است كه به شهادت تاريخ، «مسجد» به عنوان پايگاه دينى و معنوى در صدر اسلام محلّ رتق و فتق امور اجتماعى و سياسى و حتى پايگاه نظامى نيز بوده و كاركردى عبادى- سياسى داشته است.( جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، ص28)
اسلام به عنوان يك دين جامع، در مرحلهى قانونگذارى، ضوابط و قوانين فراوانى را براى كليه روابط اجتماعى و فردى بشر آورده است. جريان و تحقق اين ضوابط و مقررات بدون وجود حاكم دينى هيچگونه تضمينى ندارد و اصولا اجراى حدود الهى و تحقق احكام دينى؛ نظير: احكام مالى، دفاعى و جهاد، جز با وجود حكومت دينى، قابل تحقق نيست؛ يعنى هرگز نمىتوان تصور كرد كه دولتى غيردينى، خود را موظف به اجراى حدود و احكام اقتصادى، نظامى و قضايى اسلام بداند.
امام خمينى- رضوان الله تعالى عليه- فرموده است: «احكام اسلامى اعم از قوانين اقتصادى و سياسى و حقوقى تا روز قيامت باقى و لازم الاجرا است. هيچيك از احكام الهى نسخ نشده، از بين نرفته است. اين بقا و دوام هميشگى احكام نظامى را ايجاب مىكند كه اعتبار و سيادت احكام را تضمين كرده، عهدهدار اجراى آنها شود. چه، اجراى احكام الهى جز از رهگذر برپايى حكومت اسلامى امكانپذير نيست. در غير اين صورت، جامعه مسلما به سوى هرجومرج رفته، اختلال و بىنظمى بر همهى امور آن مستولى خواهد شد. با توجه به اينكه حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تأكيد شرايع الهى است و بىنظمى و پريشانى امور مسلمانان نزد خدا و خلق امرى نكوهيده و ناپسند است و پرواضح است كه حفظ نظامو سدّ طريق اختلال، جز به استقرار حكومت اسلامى در جامعه تحقق نمىپذيرد.(نصرتی، علی اصغر، نظام سياسى در اسلام،ص147)
لذا هيچ ترديدى در لزوم اقامهى حكومت باقى نمىماند. حفظ مرزهاى كشور اسلامى از هجوم بيگانگان و جلوگيرى از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلا و شرعا واجب است. تحقق اين امر نيز جز به تشكيل حكومت اسلامى ميسّر نيست.(نصرتی، علی اصغر، نظام سياسى در اسلام،ص148)
از منظر امام خمينى قدّس سرّه «حكومت [اسلامى] شعبهاى از ولايت مطلقه رسول اللّه است و يكى از احكام اوليه است». پرواضح است كه قانون- اگرچه درست هم باشد- به تنهايى سعادت فرد و جامعه را تأمين نمىكند، بلكه براى اين منظور به قوه مجريه و نهادهاى اجرايى و حكومت نياز دارد. امام قدّس سرّه معتقد است خداوند افزون بر تشريع قانون، حكومتى را براى ارجاع و رهبرى آن معين كرده است «مجموعه قانون براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجرائيه و مجريه احتياج دارد. به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن مجموعه قانون- يعنى احكام شرع- يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره، مستقر كرده است».
از ديدگاه امام قدّس سرّه از آنجا كه احكام الهى همواره باقى و اجراشدنى است و از سويى حفظ نظام مسلمين نيز در سايه تشكيل حكومت مىباشد، ازاينرو حكومت اسلامى بايد همواره برقرار باشد.
بنابراين حكومت اسلامى همواره امرى ضرورى است؛ با اين تفاوت كه گاه در رأس آن رسول اللّهصلّى اللّه عليه و آله و سلّماست- كه ولايت و حكومت يكى از شئون اوست- و گاه امام عليه السّلامو گاهى نيز ولى فقيه. استاد مرتضى مطهرى دراينباره مىنويسد: «حكومت يكى از شئون امامت است و ما مىگويم يكى از شئون پيامبر حكومت بود، و اين حكومت، حكومت از ناحيه مردم و حقى كه مردم به او داده باشند، نبود؛ حقى بود كه خدا به او داده بود».
ضرورت عقلى تشكيل حكومت، امرى كاملا بديهى است؛ چرا كه اگر حكومتى نباشد، بىنظمى حاصل از آن باعث از ميان رفتن مصالح و منافع فردى و اجتماعى مىگردد. در اين ميان، انديشمندان مسلمان معتقدند تشكيل حكومت علاوه بر ضرورت عقلى، ضرورت شرعى نيز دارد؛ چه آنكه احكام اجتماعى اسلام را جز در صورت تشكيل حكومت نمىتوان اجرا كرد.(کربلایی پازوکی، علی، انديشههاى سياسى شيعه در عصر غيبت، ص 135)
علامه طباطبايى در همين خصوص مىفرمايد: مسئله ولايت و اينكه جهات اجتماعى زندگى انسانى ادارهكننده و سرپرستى مىخواهد، از بديهيات فطرى است». اين حكم عقلى براساس قاعده تلازم بين حكم عقل و شرع، سبب مىشود كه حكم شرعى و وجوب شرعى تشكيل حكومت، به صورت يك حكم اوّلى كشف گردد.
آيت اللّه جوادى آملى دراينباره چنين گفته: «اصل حكومت، امرى است عقلى كه عقل ضرورت آن را به خوبى ادارك مىكند و عقلا نيز به استناد ضرورت عقلى، آن را مىپذيرند و چيزى كه برهان عقلى محض بر آن اقامه شود، حكم شرعى خواهد بود. از سوى ديگر، دليل نقلى نيز آن را امضا نموده، شرايط و اوصاف لازم را به صورت تفصيلى بازگو مىكند». اگر ضرورت حكومت را اينگونه بيان كنيم، مفهوم اين سخن امام كه «حكومت از احكام اوليه اسلام است»، روشن خواهد شد.(کربلایی پازوکی، علی، انديشههاى سياسى شيعه در عصر غيبت، ص 136)
منابع
1. قرآن کریم .
2. بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب،ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، چ1، سازمان اوقاف و امور خیریه، قم، 1388.
3. جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، چ7،موسسه بوستان کتاب، قم، 1388.
4. خامنه ای، سید علی، ولایت، چ1، سازمان تبلیغات اسلامی، 1370.
5. سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، چ2، موسسه بوستان کتاب، قم، 1386.
6. قدر دان قراملکی، محمد حسن، حکومت دینی از منظر استاد شهید مطهری، چ2، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1385.
7. کربلایی پازوکی، علی، اندیشه سیاسی شیعه در عصر غیبت، چ1، دفتر نشر معارف، قم،1383.
8. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، صدرا، تهران.
9.معاونت تربیت و آموزش بسیج،ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار، ج1،چ1، سازمان بسیج مستضعفین، 1389.
10. نصرتی،علی اصغر،نظام سیاسی در اسلام، چ6، نشر هاجر، قم، 1388.
11. http://rasekhoon.net