کد مطلب: 14312
تعداد بازدید: ۴۰۸
حق حاکمیت الهی و تجلی آن در زندگی بشر
شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۴با توجه به تعاريف گوناگونى كه از دو مفهوم متضاد حق و باطل ارائه شده، جاى تأمّل دارد. از ديدگاه اسلام حق مطلق، ذات مقدس خداوند است. بر همين اساس، معيار حقّانيت هر امرى به ارتباط يا عدم ارتباط آن به حق مطلق بستگى دارد. از ميان همه مسلكها، دين خداوند و به تبع آن، كتاب دين، قرآن نيز حق است.
1. تعریف حق حاکمیت وتوجیهات مکاتب سیاسی برای مصادره آن
سمانه سرخاب
با توجه به تعاريف گوناگونى كه از دو مفهوم متضاد حق و باطل ارائه شده، جاى تأمّل دارد. از ديدگاه اسلام حق مطلق، ذات مقدس خداوند است. بر همين اساس، معيار حقّانيت هر امرى به ارتباط يا عدم ارتباط آن به حق مطلق بستگى دارد. از ميان همه مسلكها، دين خداوند و به تبع آن، كتاب دين، قرآن نيز حق است.
حاكميت و اعمال هرگونه سلطه و تصرف نسبت به انسانها آنگاه مشروعيت مىيابد كه از پشتوانه محكم عقلى و شرعى برخوردار باشد.(جوان آراسته، حسین،مبانى حكومت اسلامی ، ص 86)
حاکمیت خدا، یعنی نجات و سعادت انسان ها. حاکمیت دین خدا، یعنی پاسخگویی به نیازهای اساسی انسان ها. هر نیازی که انسان ها دارند؛ نیازهای معنوی، مادی، فردی ،اجتماعی، دنیوی، اخروی و ... در ظلّ حاکمیت دین خدا تأمین می شود.(معاونت تربیت وآموزش بسیج،ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار، ص 49)
فرهنگ اسلامى، از حاكميت خداوند به «ولايت» نيز تعبير شده است و همانگونه كه حاكميت مطلق از آن خداوند است، ولايت نيز منحصرا در اختيار اوست:« فاللّه هو الولىّ ...وهو على كلّ شىء قدير»(شوری،9)، مفسران، از اين آيه و آيات مشابه آن، حصر ولايت را اثبات نمودهاند، آيه مورد اشاره علاوه بر حصر ولايت، دليل آن را نيز ذكر نموده است، چرا كه در هر حاكميت و ولايتى، ولىّ بايد بر همه شئون و امورى كه تحت ولايت او قرار مىگيرد قادر باشد و خداوند از آن جهت كه داراى قدرت مطلق است، ولايت مطلق را نيز داراست.( جوان آراسته، حسین،مبانى حكومت اسلامى، ص 88)
حاكميت دو گونه است: تكوينى و تشريعى. حاكميت تكوينى به مفهوم حاكميت در عالم هستى و آفرينش است و آنچه به تشريع و قانونگذارى مربوط است، حاكميت تشريعى نام دارد. حاكميت چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع، اختصاص به خداوند دارد؛ خداوند منشأ تمام قدرتها و شريعت اسلام تنها مصدر قانونگذارى است، چرا كه خالقيت ، مالكيّت ، ربوبيّت و حقّانيت مختص خداوند است.(جوان آراسته، حسین،مبانى حكومت اسلامى ، ص 91)
ولايت تكوينى همان اقتدار و تسلط بر تصرف در عالم هستى است و ولايت تشريعى يعنى ولايت در امور اعتبارى كه واقعيتى جز جعل جاعل ندارد. ولايت مطلق از آن خداوند است و به همين جهت، هرگونه ولايتى چه تكوينى و چه تشريعى تنها با اذن خداوند تحقق مىيابد. همه كسانى كه با رسيدن به درجهاى از معنويت مىتوانند به اذن الهى در موجودات و عالم آفرينش تصرف نمايند، از ولايت تكوينى برخوردارند.اعجاز پيامبران و امامان نمونهاى از ولايت تكوينى است. اعطاى ولايت تشريعى در مورد پيامبران و امامان مطرح است.(موسوی خلخالی، محمد مهدی، حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، ص27)
1-1 حكومت جمعى يا شعور طبقه توليدى (سوسياليسم)
حكومت طبقهگرايى عبارت است از احياى شعور جمعى طبقه زحمتكشان مزد بگير، در مقابل سرمايهداران مزد بده كه از آن تعبير به (سوسياليسم) مىشود و در تعريف آن گفتهاند: «سوسياليسم تئورى يا سياستى است كه هدف آن مالكيت يا نظارت جامعه بر وسايل توليد- مانند سرمايه، زمين، كارخانه و غيره- به طور كلى و اداره آنها به نفع عموم است».
نقش احياى شعور طبقه كارگر (پرولتاريا)- از لحاظ جبر تاريخى در عقيده ماركسيسم- اين است كه با اكثريت يافتن آن در جامعه از راه انقلاب، قدرت سياسى را به دست خواهد گرفت و مالكيت وسايل توليد را اجتماعى خواهد نمود و بدين ترتيب جامعه بدون طبقه و سوسياليستى را به وجود مىآورد. كه حاكميت با طبقه كارگر است. (موسوی خلخالی، محمد مهدی، حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، ص30)
ما، در اينجا از درستى و يا نادرستى اين مكتب مبتنى بر جبر تاريخى سخنى نداريم و در اينكه مردود و نادرست شناخته شده است بحثى نيست، بلكه بررسى ما از آن جهت است كه چنين حكومتى مبتنى بر پايه شعور طبقه خاص، قطع نظر از علّت وجودى آن- جبرى يا اختيارى- آيا مىتواند حكومت صحيح و شاملى باشد يا نه؟
بديهى است كه در مفهوم اين نوع حكومت نيز نوعى خودگرايى وجود دارد نه خودگرايى ملّى بلكه خودگرايى طبقهاى و اين نيز شكلى از اشكال تفوقطلبى و برترىجويى بر ساير طبقات جامعه به شمار مىآيد كه بالأخره منتهى به استبداد فردى يا حزبى خواهد شد همچنانكه در كشورهاى سوسياليستى شرقى به خوبى مشاهده مىگردد.
هر چند علاقهمندان به روش سوسياليستى آن را به گونهاى جالب و فريبنده تعريف كرده و مىگويند «سوسياليسم، مسلكى اقتصادى و سياسى است كه هدفش رفاه و توزيع عادلانه كار و زحمت و محصول ثروت ميان طبقات و افراد يك جامعه مىباشد» اما اين جملات بسيار زيبا تنها رؤيايى بيش نيست؛ زيرا اولا: به دست آمدن اين هدف را تنها با نابودى مالكيت شخصى مىدانند كه آن نه تنها بر خلاف فطرت انسانى است بلكه سبب ظلم به عموم طبقات حتّى كارگران خواهد شد؛ زيرا چنين روشى به معناى تهديد و كنترل شديد طبقه كارگر بلكه عموم طبقات بوده و مانع از پيشرفت در زندگى و بهرهبردارى از نعمتهاى خدادادى است كه غريزه، انسان را به سوى آن دعوت مىكند.
ثانيا: قرار گرفتن كلّ نيروى اقتصادى در دست گروه و يا حزب خاصّ دولتى، خود به معناى تشكيل سرمايهدارى عظيمى است كه خطر آن نسبت به ملّت كمتر از خطر سرمايهدارى فردى نيست؛ زيرا تمامى نيروهاى سياسى، فرهنگى، نظامى و غيره به دنبال نيروى اقتصادى به دست دولت خواهد افتاد كه خود زمينهاى خطرناك براى ديكتاتورى حزبى و يا گروهى خواهد بود و ملّت بايد تسليم محضباشد.(موسوی خلخالی، محمد مهدی، حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، ص31)
1-2 حكومت دموكراسى (اكثريت يا مردم سالارى)
در جهان امروز، بهترين حكومتها را حكومت دموكراسى مىدانند و بيشتر يا همه كشورهاى جهان مدعى هستند كه نوعى از دموكراسى را دارا مىباشند، ولى غالبا ادعايى بيش نيست.
در تعريف آن گفتهاند: حكومت دموكراسى عبارت است از حكومت مردم بر مردم؛ بدين معنا كه قدرت حاكمه و مقننه را مردم تعيين مىكنند و چون عموم ملت غالبا در يك امر اتفاق نظر ندارند، ناچار بايد اكثريت ملت را تا حد نصف بعلاوه يك در نظر گرفت، ولى بهر حال هيأت حاكمه و يا مقننه، ريشه مردمى دارند. و بدين سبب گفته شده است كه:
«در دموكراسى ملت از يك لحاظ فرمانروا و از لحاظ ديگرى فرمانبردار است، ملت نمىتواند فرمانروا باشد مگر به وسيله آراء خودش كه عبارت از اراده او مىباشد، پس اراده ملت خود ملت است، بدين جهت قوانينى كه حق رأى دادن را برقرار مىكند در اين نوع حكومت، اساس كار و در واقع قوانين اساسى مىباشند». (موسوی خلخالی، محمد مهدی، حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، ص35)
اصول دموكراسى را سه چيز گفتهاند: «آزادى، برابرى و برادرى». و بدين گونه آن را شرح و توضيح مىدهند: حكومت دموكراسى، حكومتى است ملّى بر اساس خواست و اراده همه انسانهاى آزاد و انقراض نفوذهاى اجتماعى و اقتصادى ناشى از امتيازات طبقاتى و برابرى انسانها در قوانين كشورى و توزيع عادلانه قدرت و سرمايههاى عمومى و بالأخره دخالت اراده مردم در تركيب پارلمانى كه نتيجه آن دخالت اراده ملّت در وضع قوانين و نظم اقتصادى، و روشهاى سياسى و نظامى است.
اثر بارز آن شكوفايى شخصيّتها و رهايى از تنگناهاى اقتصادى و شيوع رفاه اجتماعى، آزادى و بارورى فعال قابليتها و سجاياى مثبت آدمى است.
البته مطالب فوق الذكر بسيار جالب و دلپذير است، ولى تاكنون متأسفانه در عالم الفاظ و مفاهيم ذهنى باقى مانده و هنوز در هيچ كشورى از كشورهاى داراى دموكراسى عينيّت خارجى پيدا نكرده است.(موسوی خلخالی، محمد مهدی، حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، ص36)
در حقيقت حكومت بر پايه اين نوع اكثريّت (اكثريّت منهاى منطق)- كه حكومت دموكراسى بر اساس آن پايهگذارى شده و حق را آن مىداند كه خواست اكثريّت مردم ملاك باشد و كارى به فطرت، عقل، علم و اخلاق ندارد، تا آنجا كه شنيده مىشود دربرخى از كشورهاى دموكراتيك، روى همين اصل عمل لواط را تجويز كردند- حكومت، زور و قدرت مىباشد كه از طريق اكثريّت عددى به دست مىآيد و داشتن يك نوع وسيله براى مسلط شدن بر اقليّت است و غالبا اقلّيتها ناراضى خواهند ماند و لذا براى به دست آوردن قدرت كوشش مىكنند كه اكثريّت عددى را به دست بياورند.
اين نوع حكومت كه نامش حكومت مردم بر مردم است (دموكراسى) اگر بر موازين صحيح اسلام، منطبق نشود، حكومت قدرت و زور و فدا كردن اقليّتها براى اكثريّتهاى عددى است و هرگز نمىتواند
دليل بر حقانيّت باشد، بلكه بر نفوذ و قدرت دلالت دارد و حق آن است كه با دليل ثابت شود. و اتكاى به اكثريّت و ديگر هيچ، ما را از منطق عقل و علم بازمىدارد.(موسوی خلخالی، محمد مهدی، حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، ص41)
2. علت انحصار حق حاکمیت به الله
مهناز محمودی
براى اثبات حقّ حاكميّت و ولايت انحصارى خداوند، از آنجا كه بحث از افعال خداوند است، بايد وارد حوزه علم كلام شد و اين راه علمى را پيمود؛
2-1 ربوبیت الهى
حاکمیت حق مخصوص خداوند سبحان است وجز او کسی حق حاکمیت ندارد، مگربه اذن و اجازه او،این حق مخصوص او است که کسی را در جامعه بشری به عنوان حاکم تعیین کند، تا به امورجامعه رسیدگی کرده و در میان آنان حکومت نماید.(معاونت تربیت و آموزش بسیج، ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار، ص58)
مطابق جهانبينى اسلامى سراسر هستى در مالكيت خداوند است و در اين قلمرو براى او شريكى متصور نيست و به همين جهت، فرمانى جز فرمان او وجود ندارد:
«إن الحكم إلّا للّه يقصّ الحقّ و هو خير الفاصلين» (انعام،57)، فرمان جز به دست خدا نيست، كه حق را بيان مىكند و او بهترين داوران است.
«ألا له الخلق و الأمر» (اعراف،54)، آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آن اوست.
در آيات فوق حصر «حاكميت» و «ولايت» در خداوند به وضوح بيان گرديده است. (جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، ص87)
هيچكس نمىتواند به عنوان منشأ مستقلّى براى حاكميّت تلقّى شود. هرگونه امكاناتى كه در اختيار بشر قرار دارد، از افاضه او سرچشمه مىگيرد و از اين رو، بايد در راهى كه او مىخواهد مصرف شود:
«و للّه ميراث السموات و الارض »(حدید،10)، ميراث آسمانها و زمين همه از آن خداست.
«و آتوهم من مال اللّه الّذى آتاكم »(نور،33)، از مالى كه خدا در اختيارتان گذاشته، به آنها بدهيد. (شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص101)
چون انسان مالكيّت خود را از خداوند دريافت مىكند، مالكيّت او طولى و بالتّبع است؛ بنابراين، ولىّ بالاصاله خداوند است:
«انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنو الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون »(مائده، 55)، همانا ولىّ شما، خدا و رسولش و مؤمنان هستند؛ آن مؤمنانى كه نماز به پاى دارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
در اين آيه، هرچند به ظاهر سه ولىّ براى انسان معرّفى مىشود؛ ولى چون ولايت بالاصاله، تعدّد ناپذير بوده و تنها يك اصل براى ولايت وجود دارد و ديگران صرفا پرتويى از ولايت حقّ را نشان مىدهند، «ولىّ» به صورت مفرد بكار رفته است.
ولايت و حكومت انسان، ذاتا مقيّد و محدود است؛ محدود به كسى كه خداوند اذن مىدهد و مقيّد به موارد و شيوههايى كه مورد رضايت اوست. از اينرو، جايى براى حاكميّت خودسرانه نبوده و هيچكس نمىتواند از موضع خدايى و از جايگاه او زمام امور را در دست داشته باشد.
پس براساس فكر توحيدى و با اعتقاد به ربوبيّت خداوند، همه حقوق و تكاليفى كه انسان را احاطه كرده، بازگرفته از حقّ خداوند و در محدوده و شعاع خواست اوست.(شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی، ص 102)
بر مبناى كسانى كه توحيد ربوبى را زيربناى تفكّر سياسى خود قلمداد نموده و براساس آن، درباره مشروعيّت نظامهاى سياسى قضاوت مىكنند، هيچ حكومتى بدون اذن الهى، عادلانه به حساب نمىآيد؛ زيرا عادلانه بودن حكومت، از آن نظر كه حقّ انحصارى خداوند است، به اذن او بستگى دارد و به تبع آن، افراد برگزيده از طرف خدا، داراى مشروعيّت خواهند بود و هر دولتى كه تأييد الهى را به همراه نداشته باشد، غاصب و ظالم است. حضرت امام خمينى قدّس سرّه دراينباره مىنويسد:
«..السلطة و الولاية مختصّة باللّه تعالى بحسب حكم العقل فهو تعال مالك الامر و الولاة بالذّات من غير جعل؛ و هى لغيره تعالى بجعله و نصبه، و هذه السّلطة و الخلافة و الولاية من الامور الوضعيّة الاعتباريّة العقلائيّة. فالسّلطنة بشؤونها و فروعها لهم من قبله تعالى و لا يجوز لا حد التصّرف فيها و تقلّدها اصلا و فرعا، لانّ تقلّدها غصب و التّصرف فيها و فى شؤونها- كائنة ما كانت- تصرّف فى سلطان الغير؛ حكومت و ولايت، به حكم عقل به خداوند اختصاص دارد و تنها اوست كه ولايتش به جعل ديگران استناد پيدا نمىكند و ذاتا داراى حقّ تدبير و اداره امور آنهاست، و چون ولايت از امور اعتبارى عقلايى است، ديگران هم با جعل و نصب او مىتوانند اين امر را در اختيار بگيرند. ازاينرو، وقتى شؤون مختلف حكومت، از طرف حقّ تعالى براى ائمّه عليهم السّلام قرار داده شده است، تصّدى ديگران غاصبانه بوده و هرگونه دخالتى تعدّى بر حقّ غير مىباشد. (شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص103)
2-2 مالكيّت مطلقه الهى
راه دوم براى اثبات حاكميّت خداوند، توحيد در مالكيّت مطلقه اوست. بر اساس اين نكته، هيچيك از موجودات در هستى و كمالات خويش چيزى از خود ندارند و از اين نظر فقير، بلكه عين فقر و احتياجاند. چنين اعتقادى نفوذ حكم الهى را اثبات مىكند؛ زيرا لازمه حكومت، تسليم مردم در برابر فرمانروا و حاكم، و تن دادن به فرمان و دستور اوست؛ درحالىكه خداوند مالك هرچيز است و همه قائم به اويند. ازاينرو، فرمانروايى و حكم كردن منحصرا از اوست، «الّا له الخلق و الامر» (اعراف، 54)، «ان الحكم الّا للّه» (انعام،57). بر اين اساس، تنها مالك اصلى خداست و او مالك جان و مال جهانيان است و تمام مخلوقات محتاج و فقير اويند. بر همين پايه، هيچ اختيار مستقلّى از خويشتن ندارند و حكم خداوند براى همه نافذ و واجب الاجراست؛ ازاينرو فرمانرواى اصلى خود خداوند است. (شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص104)
نتيجه آن كه توحيد، حقّ ولايت و سرپرستى جامعه و زمامدارى زندگى انسان را از هر كسى جز خدا نفى مىكند و حكومت انسان بر انسان را به ديده حقّى مستقل طرد مىنمايد و اگر سروسامان يافتن زندگى انسان مستلزم آن است كه سررشته كارها در دست قدرت مسلّطى باشد، اين دست، جز دست قدرتمند آفريدگار و پديدآورنده انسان و جهان نخواهد بود:
«قل أعوذ برب النّاس،ملك النّاس، إله النّاس»(ناس،1-3)، بگو به پروردگار مردم پناه مىبرم پادشاه مردم معبود مردم.
بنابراين، منشأ اصلى و اصل اوّلى در مورد حاكميت، نفى هرگونه ولايت است، جز ولايت خداوند. (شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص105)
پس، از راه اعتقاد به ربوبيّت الهى و اينكه همهچيز تكوينا و تشريعا بايد تحت تدبير و تربيت وى باشد، به اين نتيجه رسيديم كه حقّ حاكميّت و ولايت، فقط به دست خداوند است و قبول اصل توحيد، مستلزم قبول توحيد در ربوبيّت نيز خواهد بود.(شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص110)
3. تجلی حق حاکمیت در قانون گذاری(حکم) وحکومت
عفت شجاعی شیخی
گسترش زندگى اجتماعى بشر بر روى زمين، و برچيده شدن زندگى فردى در جنگلها و بيابانها، حاكى از آن است كه بشر طبعا خواهان زندگى جمعى است تا بر اثر همكارى بر دشوارىها فايق آيد.از طرف ديگر انسان، طبعا خودخواه است و «حب ذات» براى او يك امر غريزى مىباشد و مىخواهد همه چيز را در انحصار خويش درآورد و اگر هم روزى به مقررات سنگين اجتماعى تن در مىدهد، به خاطر ضرورت و ناچارى است و اگر اين ضرورت نبود هرگز از انحصارطلبى دست برنمىداشت به گواه اينكه هرگاه فرصتى، بدست بياورد، از تضييع حقوق ديگران خوددارى نمىكند.
از اين جهت همه دانشمندان بر اين مطلب، اتفاق نظر دارند كه يك طرح اساسى براى تشكيل اجتماع صحيح انسانى لازم وضرورى است تا در پرتو آن، حقوق افراد و وظايف انسانها در زندگى اجتماعى روشن گردد. اين طرح همان قوانين اجتماعى است كه زيربناى يك اجتماع انسانى است.( سبحانی، جعفر، حکومت اسلامی در چشم انداز ما، ص72)
اكنون بايد ديد كه اين طرح عالى، به وسيله چه كسى بايد ريخته شود.بهطور اجمال بايد گفت قانونگذار مىخواهد جامعه بشرى را با تنظيم برنامههاى فردى و اجتماعى به سوى كمال رهبرى كند، و در پرتو تعيين وظايف افراد، و تأمين حقوق آنان، سعادت جسمى و روانى آنها را فراهم سازد.
در اين صورت بايد قانونگذار، دو شرط ياد شده در زير را دارا باشد؛
1. قانونگذار بايد انسانشناس كاملى باشد.
اگر هدف از قانونگذارى، تأمين نيازمندىهاى جسمى و روانى بشر است بايد از همه رموز و اسرار جسمى و روانى بهطور دقيق آگاه باشد، به عبارت ديگر قانونگذار بايد انسانشناس و جامعهشناس كاملى باشد.(سبحانی، جعفر، حکومت اسلامی در چشم انداز ما، ص73)
انسانشناس باشد تا از غرايز و عواطف انسان آگاه باشد و بتواند احساسات و غرايز او را بهطور كامل شناسايى، و رهبرى نمايد.
جامعهشناس باشد تا از وظايف افراد و مصالح و مفاسد آنان، در زندگى اجتماعى و روابط انسانها، به خوبى مطلع باشد و تأثير رفتارهايى مختلف اجتماعى را به خوبى بشناسد و بتواند مصالح و منافع جامعههاى گوناگون را تشخيص دهد و حفظ نمايد.
2. از هر نوع سودجويى پيراسته باشد.
براى واقعبينى و حفظ مصالح انسانها، لازم است قانونگذار از هر نوع «حب ذات» و سودجويى در تدوين قانون پيراسته باشد، زيرا غريزه «خودخواهى» حجاب ضخيمى در برابر ديدگاه قانونگذار پديد مىآورد، زيرا يك انسان هرچه هم عادل و دادگر و واقعبين و منصف باشد ناخودآگاه تحت تأثير حس «سودجويى» و «حب ذات» قرار مىگيرد و از صراط مستقيم عدل منحرف مىگردد.
اكنون ببينيم كه اين دو شرط در كدام قانونگذار بهطور كامل جمع است. شكى نيست كه اگر بنا است شخص قانونگذار انسانشناس كاملى باشد، انسانشناسى كاملتر از خدا وجود ندارد.
اتفاقا خود قرآن نيز به همين موضوع اشاره كرده و مىفرمايد: (سبحانی، جعفر، حکومت اسلامی در چشم انداز ما، ص74)
«ألا يعلم من خلق و هو اللّطيف الخبير»(ملک،14)، آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست در حالى كه او از اسرار دقيق با خبر و آگاه است.
شرط دوم، كه پيراستگى از هر نوع سودجويى در وضع قانون باشد، جز خدا در هيچ مقامى موجود نيست زيرا تنها خدا است كه نفعى در اجتماع ما ندارد، و از هر نوع غرايز خصوصا غريزه خودخواهى پيراسته است درحالىكه همه افراد بشر كم و بيش از حس خودخواهى كه آفت قانونگذارى صحيح است برخوردارند هر چند هم سعى و كوشش كنند كه خود را از چنگال اين غريزه برهانند، باز گرفتار مىشوند.(سبحانی، جعفر، حکومت اسلامی در چشم انداز ما، ص75)
هر فرد مسلمان كه جهانبينى توحيدى را به عنوان مبناى تفكر خود پذيرفته، نمىتواند به نتايج و پيامدهاى آن در شعاع زندگى فردى و اجتماعى بىاعتنا باشد؛ زيرا توحيد، لوازم و آثار فراوانى را در بخشهاى گوناگون حيات جمعى نشان مىدهد.
براساس يك اصل مسلّم اسلامى، ربوبيّت منحصر به خداست؛ يعنى خداوند افزون بر آن كه آفريننده و خالق موجودات است، ربوبيّت آنها را نيز در دو بخش «تكوين» و «تشريع» به دست دارد.
ربوبيّت تشريعى خداوند، در سراسر زندگى و بر همه ابعاد حيات انسان يكتاپرست سايه مىافكند؛ ازاينرو، خود را تنها و رها نمىبيند و تن به فرمان غير خدا نمىدهد. بر همين اساس، اعتبار و مشروعيّت هر حكمى را تنها در ارتباط با خدا مىسنجد و بدون وجود اين ارتباط، دليلى بر پيروى اين حكم نمىبيند؛ بلكه اطاعت از آن را آلوده شدن به شرك در تشريع مىداند.(شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص98)
حاكميت چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع، اختصاص به خداوند دارد؛ خداوند منشأ تمام قدرتها و شريعت اسلام تنها مصدر قانونگذارى است، چرا كه خالقيت، مالكيّت ، ربوبيّت، و حقّانيت مختص خداوند است. (جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، ص88)
4. تعریف طاغوت در قرآن
مریم پروایی
قرآن كريم، هر ولايتى غير از ولايت خدا را به عنوان ولايت طاغوت معرفى مى كند و مى گويد: هر كسى كه تحت ولايت خدا نباشد، تحت ولايت طاغوت است. طاغوت از ماده طغيان است. طغيان يعنى سر كشى كردن و از محدوده دايره طبيعى و فطرى زندگى انسان فراتر رفتن. مثلًا فرض بفرماييد انسان براى كامل شدن پديد آمده است آن كسى كه انسان را از كامل شدن بيندازد طاغوت است. انسانها بايد با آيين خدا زندگى كنند، اين يك امر فطرى طبيعى و مطابق با سرشت انسانها است و اگر كسى انسانها را طورى بار بياورد، كارى با آنها بكند و تصرفى روى آنها انجام بدهد كه اينها با آئين غير خدا زندگى كنند، طاغوت است انسان بايد دائماً در جد و جهد و تلاش باشد براى اينكه وجود خود را به ثمر برساند. هر عاملى كه انسان را به عدم جديت، به عدم تلاش كردن، به تنبلى، به راحت طلبى، به عافيت جويى، تشويق و تر غيب بكند، طاغوت است. انسانها بايد تحت فرمان خدا باشند و هر چيزى كه انسان را از اطاعت فرمان خدا باز دارد، وموجب شود كه انسان در مقابل خدا عصيان بورزد، طاغوت است.(خامنه ای، سیدعلی ،ولايت، ص 102)
پس طاغوت اسم خاص نيست و اين كه بعضى خيال مى كنند كه طاغوت نام يك بتى است صحيح نمى باشد، گاهى آن بت خود تو هستى، گاهى پول توست، گاهى آن بت زندگى راحت طلبانه معمولى تو است، گاهى آن بت مراد تو است، گاهى اين بت كسى است كه تو دستت را در دست او گذاشتى و چشمانت را بسته اى و سرت را پائين انداخته اى تا هر جا كه خواست تو را ببرد، گاهى اين بت طلا نقره است، گاهى هم انسان است، گاهى نظام اجتماعى و قانون است، پس طاغوت يك اسم خاص نيست. (خامنه ای، سیدعلی، ولايت، ص 104)
قرآن، در موارد متعدد و زيادى طاغوت و طاغوتيان را طورى معرفى مىكند كه هرگز صلاحيت رهبرى بشر را ندارند و در طول تاريخ، مراجعه به آنها جايز نيست.
« هر كه از حكم خدا سركش و طاغى شد، و زندگى دنيا را برگزيد، دوزخ جايگاه او است در طغيان خود سرگردان هستند ».
«و اهل كفر و طغيان را بدترين جايگاه است».
«آنان كه كفر ورزيدند، اوليائشان طاغوت مىباشد». (ممدوحی، حسن، حكمت حكومت فقيه، ص 175)
در قرآن كريم، واژه «طاغوت» در هشت مورد به كار رفته است. اين كلمه در سوره بقره، آيات 256 و 257; نساء آيات 6، 7 و 51; مائده آيه 60; نحل آيه 36; و زمر آيه 17 آمده است. واژه «طاغوت» در اين آيات، به صورت كلي، در دو معناي اصطلاحي به كار رفته است: يكي در مورد چيزهايي كه به عنوان معبود در مقابل خداوند مورد پرستش قرار مي گيرد; مانند بت ها، شيطان، جن و مانند آن است. در اين آيات، شيطان، بُت ها و اجنّه به عنوان معبودي در مقابل خداوند مورد مذمّت قرار گرفته و بر آنان «طاغوت» اطلاق شده است. كساني را هم كه اينها را اطاعت مي كنند و از خداوند اطاعت نمي نمايند، به عنوان اطاعت كنندگان و پرستشگران طاغوت، توبيخ نموده، مذمّت مي كند.
معناي ديگري كه براي «طاغوت» شده، حاكم ستمگر و هر فرمانرواي ظالمي است كه طغيان كننده از اطاعت الهي بوده و عمل كننده به غير قوانين خداوند است.
الف. در اصطلاح اول هر معبودي در برابر خداوند
از نظر قرآن كريم، معبود حقيقي تنها خداوند است; چون او خالق هستي و مالك آن است و حق پرستش نيز با اوست: (اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيء وَ هُوَ الْوَاحِدُالْقَهَّارُ) (رعد: 16)
یکی ازآيات مربوط به كلمه «طاغوت»: (لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ...) (بقره: 256)،اكراه و اجباري در دين نيست، راه درستي از گم راهي (ايمان از كفر و حق از باطل) به درستي بيان شده است. پس كساني كه به طاغوت كافر شده و به خداوند ايمان آورده اند، در حقيقت به ريسمان محكم دست زده اند كه جدايي ندارد و خداوند شنوا و داناست.
در اين آيه، مراد از «طاغوت»، شيطان، جن، كاهن، بت و يا هر چيزي است كه مخالف امر الهي است و در مقابلِ ايمان به خداوند مورد مذمّت قرار گرفته. اين آيه ايمان به خداوند را مساوي با كفر به طاغوت به حساب آورده است. از اين رو، طاغوت هر چيزي است كه اطاعت آن منافي با ايمان به خداوند است. اين آيه درباره اصل دين سخن مي گويد; يعني راه راست و روشن، و راه گم راهي، و اين اشاره دارد به اصل پرستش و اطاعت كه همان مقام عبوديت است; همان گونه كه «عروه الوثقي» هم ايمان به خدا و رسول تفسير شده است.
ب.اصطلاح دوم حاكمان ستمگر
آياتي كه در آنها «طاغوت» به معناي حاكم ستمگر و اولياي كفر و پيشوايان گم راهي اطلاق شده، عبارتند از: (اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّوُرِ...) (بقره: 257);خداوند سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند; آنان را از تاريكي ها خارج نموده، به نور مي رساند. و كساني كه كافر شدند و سرپرستشان طاغوت است، آنان را از نور خارج مي كند و به سوي تاريكي مي برد. اينان اصحاب آتش بوده، در آن جاودانه اند.
در تفسير اين آيه مباركه در مجمع البيان، آمده است: اينكه فرموده: «اولياي كفر طاغوت است»، يعني: متولّي امورشان و يارانشان كفّار هستند و مراد از «ظلمات»، ظلمات كفر و معصيت و گم راهي از اسلام و ايمان است. طاغوت ها (سران كفر و الحاد)مردم را اغوا مي كنند و به كفر و معصيت دعوت مي نمايند. در همين باره مي گويد: اطاعت حاكمان غير عادل و رهبران غير معصوم، مردم را به كفر و معصيت مي كشاند; زيرا آنها مردم را اغوا نموده، به سوي گم راهي دعوت مي كنند.
از آيات قرآنى چنين استنباط مى شود هر كسى كه از تحت ولايت خدائى خارج شد، ناگزير در ولايت طاغوتى و شيطانى وارد شده است.
5. مصادیق طاغوت در قرآن
وحدیه صادقی
قدرت نامشروع را میتوان در لفظ و مفهوم قرآن، تحت عنوان «طاغوت» مشاهده کرد. طاغوت هر قدرت نامشروعی و غیرالهیای را گویند که خودش به انواع مختلفی تقسیم میشود؛
5-1شیطان
« أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً» (نساء: 60)، مگر آن كسان را كه خيال مىكنند به كتاب تو و كتابهاى سلف ايمان دارند نمىبينى كه مىخواهند محاكمه نزد حاكم طاغوتى ببرند، با اين كه مامور شدند به طاغوت كفر بورزند، آرى اين شيطان است كه مىخواهد به ضلالتى دور گمراهشان كند.
مى خواهند تحاكم به طاغوت كنند يعنى حل و فصل كار خود را به طاغوت مراجعه كنند، از طاغوت نظر بخواهند و فرمان بگيرند و بر طبق نظر او زندگى خود را براه ببرند، اين منافى با ايمان است. شيطان مى خواهد كه آنان را گمراه كند اين شيطان همان خود طاغوت است و چيز ديگرى نيست، اينها مى خواهند سراغ طاغوت بروند غافل از اينكه اين شيطانى كه به عنوان طاغوت در قرآن شناخته مى شود، آنها را از راه راست دور مى كند و آنها از واديهاى سرگردانى سر در خواهند آورد. شيطان آنها را آنچنان از جاده دور مى اندازد كه برگشتنش كار يك ذرّه و دو ذرّه نيست. خيلى به دشوارى مى توانند براه راست و هدايت برگردند. )خامنه ای، سیدعلی، ولايت، ص94 (
5-2 کفار
قرآن کریم، در آیات متعددی، مسلمین را از اینکه سلطهی کفار را بر خود بپذیرند یا کفار را به دوستی و ولایت انتخاب کنند، بر حذر داشته است. آیهی معروف نفی سبیل در اینباره است که مورد استناد فقها از دیرباز تاکنون در قاعدهی فقهی نفی سبیل بوده است: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلا» (النساء: 141)، خدا تا ابد اجازه نداده كه كافران كمترين تسلطى بر مؤمنان داشته باشند.
فقها با استناد به این آیه و روایات مربوطه، احکام فرعی بسیاری را استخراج کردهاند. مانند تحریم ازدواج زن مسلمان با مرد کافر، عدم نفوذ قضاوت کافر در دعوای بین مسلمین، ارث نبردن کافر از مسلمان ...
همچنین در آیات دیگری نیز از دوستی با کفار نهی شده است. خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبینا» (النساء: 144)، شما كه مؤمنيد به جاى مؤمنين كافران را دوست خود مگيريد، مگر مىخواهيد عليه خود براى خدا دليلى روشن پديد آريد.
در جای دیگری نیز خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (المائده: 57)،اى كسانى كه ايمان آورديد كفار و اهل كتابى را كه دين شما را سخريه گرفته و بازيچهاش مىپندارند دوستان خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد اگر مردمى با ايمانيد.
حتی در آیهای خداوند میفرماید حتی پدران و برادران نیز اگر کفر را به ایمان ترجیح دادند، نباید آنها را به دوستی گرفت: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (التوبه: 23)،اى كسانى كه ايمان آوردهايد، پدران و برادران خود را اگر كفر را بر ايمان ترجيح دادهاند اولياء خود ندانيد، كسانى كه از شما با ايشان دوستى كنند خود ايشان هم ستمگرانند .
دلیل طاغوت بودن کفار این است که اصولاً کفار به وجود خدا معتقد نیستند که ملتزم به اوامر الهی باشند. در نتیجه، اگر قدرتی نیز داشته باشند، قدرت آنها در نهایت به قدرت علیالإطلاق خداوند برنمیگردد و این قدرت منشأ الهی ندارد. در نهایت کفار با اختلاف سلایق و عقایدی که دارند، در استفاده از قدرت، ملتزم به اوامر الهیه نیستند. لذا از مصادیق طاغوت محسوب میشوند.
5-3منافقین
مصداق بعدی طاغوت، منافقین هستند که خداوند در قرآن به رسولالله (صلّى اللّه عليه و اله و سلم)دستور میدهد از منافقین اطاعت نکن: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً»(الأحزاب: 1)، اطاعت كافران و منافقين مكن، كه خدا دانا و فرزانه است.
همچنین در برخی آیات، دستور جهاد با کفار و منافقین داده شده است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیر» (التحریم: 9)، اى پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و جايگاه ايشان در جهنم است كه چه بد بازگشت گاهى است.
در منطق اسلام، خطر منافق از کافر نیز بیشتر است، زیرا کافر صراحتاً اعلام میکند که نه خدا را قبول دارم، نه دین دارم و کفر خودش را علنی اعلام میکند. اما منافق در ظاهر با مؤمنان است، اما واقعاً در دلش کفر و بیدینی جای دارد. لذا خطر منافق برای مؤمنان بیشتر از کفار است.
5-4 یهود و نصاری
مصداق بعدی طاغوت، یهود و نصاری هستند. یهود به نص صریح قرآن، دشمنترین دشمنان مؤمنین است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا...»(المائده: 82)، مسلّماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيدهاند، دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت.
در آیهی دیگری خداوند میفرماید یهود و نصاری تنها زمانی از ما راضی میشوند که از دین آنها پیروی کنیم: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ» (البقره: 120)، يهود و نصارى هرگز از تو راضى نمىشوند مگر وقتى كه از كيش آنان پيروى كنى بگو تنها هدايت، هدايت خدا است و اگر هوى و هوس هاى آنان را پيروى كنى بعد از آن علمى كه روزيت شد، آن وقت از ناحيه خدا نه سرپرستى خواهى داشت و نه ياورى.
در آیهی دیگری نیز نهی شدهایم از اینکه یهود و نصاری را به دوستی خویش انتخاب کنیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین» (المائده: 51)، هان اى كسانى كه ايمان آورديد، يهود و نصارا را دوستان خود مگيريد كه آنان دوست يكديگرند و كسى كه (از شما) آنان را دوست بدارد خود او نيز از ايشان است، چون خدا مردم ستمكار را به سوى حق هدايت نمىكند.
به حکم اسلام، پس از بعثت نبی مکرم (صلّى اللّه عليه و اله و سلم)، تنها دین مقبول نزد خداوند اسلام است که این امر صراحتاً در قرآن بیان شده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» (آلعمران: 19)،همانا دين نزد خدا تنها اسلام است.
همچنین خود خداوند تصریح کرده اگر کسی غیر از اسلام دینی داشته باشد، از او پذیرفته نیست: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین»(آلعمران: 85)، وهر كس بخواهد غير از اسلام را به عنوان دين بپذيرد،از او قبول نمىشود و او در آخرت از زيانكاران است.
پس یهود و نصاری هرچند موحد هستند، اما چون به دین اسلام که آخرین دین الهی است و مردم موظفاند إلیالأبد به احکام همین دین ملتزم باشند، مؤمن نیستند و اسلام را نپذیرفتهاند. این دسته از افراد نیز از مصادیق «طاغوت» به شمار میروند، زیرا قدرت آنها و اعمال قدرت آنها در نهایت منشأ الهی مقبول عندالله ندارد. چون پس از اسلام، تنها قدرتی مشروع است که براساس مبانی اسلامی و اوامر شرع انور اسلام باشد، نه سایر شرایع و ادیان که هم تحریفشده هستند، هم بهفرض اینکه تحریف هم نشده باشند، پس از ظهور اسلام، شرایع سابقه نسخ شدهاند.
-55 مشرکین
مشرکین نیز یکی از مصادیق طاغوت در قرآن است. شرک در ادبیات دینی ما از کفر بدتر است و ذنب لایغفر است به تصریح قرآن. یعنی تنها گناهی که بخشیده نمیشود شرک است. غیر از آن، در خصوص هر چیزی امکان بخشیده شدن وجود دارد. شرک موجب حبط اعمال میشود و آثار مخرب اخروی غیرقابلجبرانیدارد. (www.borhan.ir)
6. نقد ادعای خوارج(هیچ حاکمی جز خدا نباید باشد)
مریم سلمان
ضرورت دولت، در تاريخ انديشه سياسى مسلمانان، سابقهاى طولانى دارد و پيشينه آن به مجادلات كلامى- سياسى قرن اوّل برمىگردد. تنها در يك مقطع كوتاه زمانى، خوارج با شعار «لا حكم الّا لله» جامعه را از حكومت و حاكم بشرى بىنياز مىدانستند و مىگفتند: مردم، خود بايد به كتاب خدا عمل نمايند. با همين عقيده بود كه در برابر حكومت علوى، سر به شورش زدند. امير المؤمنين عليه السّلامدر يكى از سخنرانىهاى خود، به نقد سخن آنها پرداخت و فرمود:
... «هؤلاء يقولون «لا امرة الّا للّه» و انه لا بدّ للناس من امير برّ او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجال و يجمع به الفىء و يقاتل به العدو و تأمل به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى، حتى يستريح برّو يستراح من فاجر»(نهج البلاغه، خطبه40)
اينان مىگويند: «زمامدارى نيست مگر از آن خدا»، درحالىكه وجود حاكم و زمامدار براى مردم ضرورى است، چه حاكم نيكوكار و چه بدكار، تا مؤمن در زمامدارى او عمل صالح خود را انجام دهد و شخص كافر براى دنيايش برخوردار گردد و روزگار زندگى ايشان سپرى شود. به وسيله زمامدارا غنايم جمع، و جهاد با دشمن انجام، و راهها امن، و حق ضعيف از قوى گرفته مىشود، تا نيكوكار راحت، و مردم از شر تبهكار در امان باشند.(سروش، محمد، دین ودولت در اندیشه اسلامی، ص149)
خوارج به بهانه حكومت الهى گفتند: علىّ بن ابيطالب بايد نباشد. آنها مىگفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»؛ حكومت مال خداست. ولى امير المؤمنينعليه السّلامدر جواب می گويد: «كلمه حق يراد بها الباطل»؛ سخن خوارج، سخن درستى است و حاكم واقعى خداست، آن كسى كه مقررات را مى گويد و سر رشته زندگى را بدست مى گيرد واقعاً خداست اما آيا شما مى گوئيد:« لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ » يا مى گوئيد: «لاامره الا لله» قانون و حكومت مال خداست. اما مجرى قانون كيست؟ آيا شما اين را هم مى گوئيد كه غير خدا كسى نبايد مجرى قانون باشد؟! لذا در جواب اين سخن مى گويد:«لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ » بالأخره انسانيت و جامعه بشرى امير لازم دارد. حاكم و فرمانروا لازم دارد اين طبع انسانى است كه بايد زندگى اش با يك مجرى قانون همراه باشد، بودن قانون كفايت نمى كند، بايد كسى باشد تا اينكه اين قانون را اجراء كند و بر اجراى دقيق و صحيح اين قانون نظارات كند «وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُم » همين است.(خامنه ای، سیدعلی، ولایت، ص 93)
بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود مىآيد، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مىآيد. پس، براى اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگى پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چارهاى نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه امورى كه در كشور جريان مىيابد.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص 46)
بيان امام على عليه السّلامدرباره لزوم حكومت و ضرورت وجود حاكم، از صراحت كافى برخوردار و با استدلال متقن و متينى همراه است و مبناى فكرى شيعه در فلسفه سياسى خويش، از آن آشكار مىگردد. البتّه اين سخن مورد قبول طوايف ديگر مسلمانان نيز بوده است و همانگونه كه دانشمندان اهل سنّت گفتهاند، پس از وفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله هرچند مهاجر و انصار در سقيفه، درباره اينكه چه كسى شايسته خلافت است اختلاف داشتند و هر كدام ملاكى را مطرح مىساختند، ولى همه پذيرفته بودند كه «امامت» ضرورى است و هيچكس در آن گفتگو، اين اصل را انكار نكرد. (شمس، علی،ولایت فقیه اندیشه کلامی،ص78)
پس در اداره حكومت و تدبير امور جامعه، به انسانهايى نياز است كه به استناد اذن الهى، عهدهدار اين مسئوليت باشند تا نه توحيد ربوبى خدشهدار شود، و نه جامعه بشرى، بدون والى و حاكم رها گردد. (سروش، محمد،دین ودولت در اندیشه اسلامی، ص372)
7. بررسی امکان زندگی توحیدی در جامعه مشرکین
زینب حقیری
در جامعههاى غير اسلامى و غير الهى، آدم ها مىخواهند خوب باشند، ولى نمىتوانند؛ مى خواهند متدين باشند، ولى نمى توانند؛ مىخواهند ربا ندهند و ربا نخورند، مىبينند نمىشود؛ زن دلش مىخواهد از عفت
اسلامىخارج نشود، محيط او را در فشار مىگذارد؛ همه عوامل و انگيزهها، انسان را از ياد خدا دور مىكند؛ عكسها و نمايشها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها، همه انسان را از خدا دور مىكند و ذكر خدا را با دل انسان بيگانه مىكند. ولى در جامعه اسلامى عكس اين قضيه است.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص61)
آن كسى كه تحت ولايت طاغوت زندگى مىكند گوئى او اختيارى از خود ندارد، نمىگويم بكلى بى اختيار است، در جريان سيل قرارگرفته و دارد مىميرد مىخواهد دست و پايى بزند اما نمىتواند، مىخواهد از راه جهنم بر گردد و مىبينيد كه هم افراد دارند بطرف جهنم مىروند و او را هم با خودشان مىكشانند آيا به آن جاهايى كه جمعيت زيادى هست رفتهايد؟(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص64)
دلت مىخواهد ازاين طرف بروى اما جمعيت بى اختيار تو را مثل پر كاهى به طرف ديگر مىبرد، كسى كه تحت ولايت طاغوت است مىخواهد خوب باشد، خوب زيست كند، انسان زندگى كند مسلمان بماند و مسلمان بميرد اما نمىتواند، يعنى جريان اجتماعى او را مىكشد و مىبرد، آنچنان مىبرد كه كه دست و پائى هم نمىتواند بزند اگر دست وپا هم بزند جز هدر دادن يك مقدارانرژى كار ديگرى از پيش نبردهاست، نه فقط نمىتواند دست و پا بزند، دردناكتر اينست كه حتى گاهى نمىتواند بفهمد.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص65)
جامعه اسلامىچيست و داراى چه ماهيتى است؟ ... جامعه اسلامى يعنى آن جامعهاى، آن تمدنى، كه در رأس آن جامعه، خدا حكومت مىكند؛ قوانين آن جامعه، قوانين خدايى است؛ حدود الهى در آن جامعه جارى مىشود؛ عزل و نصب را خدا مىكند- در مخروط اجتماعى- اگر جامعه را به شكل مخروط فرض و ترسيم كنيم- همچنانكه معمول و مرسوم عدهاى از جامعه شناسان است- در رأس مخروط خدا است و پايين تر از خدا همه انسانيت و همه انسانها هستند. تشكيلات را دين خدا به وجود مىآورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهى ايجاد مىكند، روابط اجتماعى را، اقتصاد را، حكومت را، حقوق را، همه و همه را دين خدا تعيين مىكند و دين خدا اجرا مىكند و دين خدا دنبال اين قانون مىايستد اين جامعه اسلامى است.
همچنانكه پيغمبر به مدينه آمد و در مدينه يك جامعهاى تشكيل داد كه در رأس آن جامعه خدا حكومت مىكرد و عملًا سر رشته حكومت، به دست نايب خدا، يعنى رسول الله بود كه مقررات را وضع و اجرا مىكرد و هدايت و رهبرى و اداره جامعه را به عهده داشت. در يك چنين جامعهاى كه همه چيز از خدا است، نماز جماعت و خطبه پس از نماز با سرود ميدان جنگ يكى است؛ در همان مسجدى كه پيغمبر خدا در آنجا مىايستاد و اقامه نماز جماعت مىكرد و براى مردم منبر مىرفت و صحبت مىكرد و درس مىداد.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص60)
و تزكيه و تعليم مىكرد، در همان مسجد بود كه عَلَم جهاد را مىآوردند و پيغمبر آن را مىبست و به دست اسامه بن زيد و يا به دست يك فرمانده مؤمن ديگر مىسپرد كه برويد «انطلقوا على اسم الله»؛ با
نام خدا حركت كنيد و آن گاه دستورات لازم را براى پيروزى بر دشمن صادر مىفرمود. در همين مسجد بود كه پيغمبر خدا حد جارى مى كرد؛ در همين مسجد بود كه دادگسترى پيغمبر تشكيل مىشد؛ در همين مسجد، اداره كار و اقتصاد پيغمبر تشكيل مى شد؛ در همين مسجد زكات جمع و پخش مىشد؛ هم درس بود، هم نماز و نيايش بود، هم سرود ميدان جنگ بود، هم مال و اقتصاد بود و خلاصه هم دنيا و هم آخرت يكپارچه و يك كاسه زير رهبرى پيغمبر در خانه خدا انجام مىشد؛ اين جامعهاسلامىاست.
پيغمبران مىآيند كه يك چنين جامعهاى درست كنند. در اين جامعه هر كه بيايد انسان مىشود؛ اگر انسان كامل هم نشود، مجبور مىشود به رفتار انسان ها حركت كند. هركه بخواهد درجامعه پيغمبر خوب باشد، مىتواند خوب باشد؛ درحالى كه در جامعههاى غير الهى اين چنين نيست. (بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص61)
8. بررسی امکان زندگی توحیدی در جامعه موحدان با حاکمیت طاغوت
مرضیه بابایی
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِى أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّهً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا بَرَّهً تَقِيَّهً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِى أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّهً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا ظَالِمَهً مُسِيئَهً». آن مردمى كه در تحت ولايت ولىّ الله زندگى مىكنند، اهل نجات هستند؛ اگر چه در كارهاى شخصى و خصوصى گناههائى هم گاهى داشته باشند. و آن مردمى كه در تحت ولايت شيطان و طاغوت زندگى مىكنند، اهل بد بختى و عذاب هستند؛ اگر چه در كارهاى شخصى و در اعمال خصوصى، اهل نيكو كارى و كارهاى خوب هم باشد.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص58)
من هميشه مفهوم اين حديث را به ماشينى تشبيه مىكنم كه شما مثلٌا به قصد رفتن به نيشابور سوار شدهايد. اگر چنانچه اين ماشين به طرف نيشابور برود، شما حتما به هدف مىرسيد و اگر اين ماشين مثلًا به طرف طبس يا قوچان برود، مسلم است كه شما به هدف نمىرسيد. حال اگر در ماشينى كه بطرف نيشابور مىرود، مردم با آداب انسانى با هم معاشرت كردند، چه بهتر و اگر به آداب انسانى و انسانيّت و نيكى واحسان با هم معاشرت نكردند، بالاخره به نيشابور مىرسند؛ به هدف مىرسند؛ اگر چه در بين راه يك قدرى بدى كرده باشند- آن بديها هم البته يك اقتضاهائى را خواهد داشت و يك آثار و نتايجى خواهد داشت كه مجبور هستند متحمل بشوند- اما به هدف مىرسند؛ بر خلاف آن ماشينى كه بايد شما را به نيشابور برساند، اما به نقطه مقابل نيشابور مىبرد. اگر در اين ماشين، همه افراد، مؤدب، با نزاكت، با
احترام به همديگر رفتاركنند؛ با خوشروئى با همديگر عمل كنند و مىبينند اين ماشين بجاى نيشابور، بطرف قوچان مىرود، اما در مقابل اين حادثه، هيچ عكس العملى نشان نمىدهند، اينها خيلى آدمهاى خوبى هستند، خيلى باهم مهربان هستند، اما آيا به هدف خواهند رسيد؟ پيدا است كه نه. در مثال اول، راننده، يك راننده امين بود؛ يك راننده با شرف بود؛ «امامٌ مِنَ الله» بود؛ آنها را به هدف اگر رساند؛ اگر چه [مسافران] بد اخلاق بودند؛ «إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا ظَالِمَهً مُسِيئَهً».(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص59)
در مثال دوم، راننده راه را بلد نبود، راننده امينى نبود؛ راننده هوىپرستى بود؛ مست بود؛ راه را گم كرده بود؛ در قوچان كارى داشت و كار خودش را بر خواسته مردم مقدم مىداشت. اينها مسلّم به هدف نخواهند رسيد؛ هر چند كه اين ها در داخل ماشين، با هم خيلى مهربان و خوش اخلاق بودند؛ «إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا بَرَّهً تَقِيَّهً»، اما بالا خره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسيد. بنابراين يك جامعهاى كه با ولايت طاغوت اداره مىشود، مثل همان ماشينى كه با رانندگى آدم غير امين دارد رهبرى مىشود، انسانها به هدف نخواهند رسيد؛ نمىتوانند مسلمان بمانند.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص60)
نمىدانم اين ماهيهايى را كه از دريا صيد مىكنند ديدهايديا نه، گاهى هزاران ماهى در يك تور ميافتد كه از وسطهاى دريا آنها را به ساحل مىكشند اما هيچيك از ماهى ها نمىفهمند كه آنها را بكجا مىبرند و هر يك فكر مىكند، كه خودش مقصدى را با اختيار ميرود اما در واقع بى اختيار است، مقصد او همان جا است كه مقصد آن صياد صاحب تور است. اين تور نامرئى نظام جاهلى، آن تورمايل هستند آدم را مىكشاند كه آدم نمىفهمد كجا مىرود، گاهى هم خيال مىكند كه بطرف سر منزل سعادت ورستگارى مىرود غافل از اين كه دارد به جهنم ميرود، اين ولايت طاغوت و ولايت شيطان است ... با اين وصف آيا مىشود كه در ولايت طاغوت مسلمان زيست؟ اصلا مسلمان زيستن چيست؟ مسلمان زيستن يعنى تمام امكانات و انرژيها و نيروها وقدرتها و استعدادها ى انسان د ر بست در اختيار خدا بودن، مالشان و همه چيزشان د راختيار خدا، جانشان در اختيار خدا، انديشه و فكر شان در اختيار خدا، در اين باره، هم در اجتماعات به صورت جامعه و مدنيت مثال داريم و هم در گروههاى عصيانگر كه از نظام هاى طاغوتى بيرون آمدندو گريختند و هجرت به خداكردند. اولين مثال، جامعه مدينه در زمان حيات پيغمبر است. مدينه يك جامعه بنده خدا بود يك جامعه مسلمان بود، آنجا هر قدمىكه بر مىداشتى در راه خدا بود.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص65)
در جامعهاى كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد. يعنى مكتب اسلام و شريعت اسلامى واحكام و مقررات اسلامى بايد بر زندگى مردم حكومت كند.(بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب، ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، ص67)
منابع
1.قرآن کریم .
2.نهج البلاغه.
3. بيانات حضرت امام خمينى( قدسسره) و رهبر معظم انقلاب،ولایت فقیه سایه ی حقیقت عظمی، چ1، سازمان اوقاف و امور خیریه، قم، 1388.
4. جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی، چ7،موسسه بوستان کتاب، قم، 1388.
5. خامنه ای، سید علی، ولایت، چ1، سازمان تبلیغات اسلامی، 1370.
6. سبحانی، جعفر، حکومت اسلامی در چشم انداز ما، چ1، موسسه امام صادق (ع)، قم، 1385.
7. سروش، محمد، دین و دولت در اندیشه اسلامی، چ2، موسسه بوستان کتاب، قم، 1386.
8. شمس، علی، ولایت فقیه اندیشه ای کلامی، چ1، مرکز انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، قم، 1384.
9.معاونت تربیت و آموزش بسیج،ولایت فقیه کانون عزت و اقتدار، ج1،چ1، سازمان بسیج مستضعفین، 1389.
10. ممدوحی، حسن، حکمت حکومت فقیه، چ2، بوستان کتاب قم، قم، 1380.
11. موسوی خلخالی، محمد مهدی ،حاکمیت در اسلام یا ولایت فقیه، جامعه مدرسین، قم.
12. www.borhan.ir